اجبارلغتنامه دهخدااجبار. [ اِ ] (ع مص ) جبر. بستم بر کاری داشتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). بستم بر سر کاری داشتن . (تاج المصادر). || بمذهب جبر منسوب کردن . (منتهی الارب ). نسبت کردن با مذهب جبر. (تاج المصادر). || اکراه . مقابل اختیار.
brainwashدیکشنری انگلیسی به فارسیشستشوی مغزی، مغز شویی، اجبار شخص بقبول عقیده تازهای، تلقین عقاید و مسلک تازه ای، شستشوی مغزی دادن
غسل الدماغدیکشنری عربی به فارسیمغز شويي , اجبار شخص بقبول عقيده تازه اي , تلقين عقايد ومسلک تازه اي , شستشوي مغزي دادن , تلقين عقايد و افکارسياسي و مذهبي واجتماعي درشخص
اجبارلغتنامه دهخدااجبار. [ اِ ] (ع مص ) جبر. بستم بر کاری داشتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). بستم بر سر کاری داشتن . (تاج المصادر). || بمذهب جبر منسوب کردن . (منتهی الارب ). نسبت کردن با مذهب جبر. (تاج المصادر). || اکراه . مقابل اختیار.
اجبارلغتنامه دهخدااجبار. [ اِ ] (ع مص ) جبر. بستم بر کاری داشتن . (زوزنی ) (منتهی الارب ). بستم بر سر کاری داشتن . (تاج المصادر). || بمذهب جبر منسوب کردن . (منتهی الارب ). نسبت کردن با مذهب جبر. (تاج المصادر). || اکراه . مقابل اختیار.