اجتماعلغتنامه دهخدااجتماع . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) اجدماع . (منتهی الارب ). گرد آمدن . تجمع. اجماع . فاهم آمدن . (زوزنی ). تألف . ائتلاف . احتفال . انجمن شدن . فراهم آمدن . (تاج المصادر) (منتهی الارب ) : چون فیروزان بن الحسن خبر اجتماع و اتفاق ایشان بشنید از جرجان روی بمحار
اِجْتِماعُدیکشنری عربی به فارسیجلسه , نشست , همايش , گردهمايي , اجلاسيه , اجلاس , کنفرانس , سمينار , اجتماع , تجمع , ميتينگ
اجتماعيدیکشنری عربی به فارسیانسي , دسته جمعي , وابسته بجامعه , اجتماعي , گروه دوست , معاشرتي , جمعيت دوست , تفريحي
اجتماعدیکشنری عربی به فارسیجلسه , نشست , انجمن , ملا قات , ميتينگ , اجتماع , تلا قي , همايش , صف ارايي کردن , دوباره جمع اوري کردن , دوباره بکار انداختن , نيروي تازه دادن به , گرد امدن , سرو صورت تازه گرفتن , پشتيباني کردن , تقويت کردن , بالا بردن قيمت
اجتماعفرهنگ فارسی عمید١. دور هم گرد آمدن؛ به هم پیوستن؛ جمع شدن.۲. (اسم) = جامعه۳. (اسم) گروهی از مردم که در یک جا جمع شده باشند.
اجتماعی کردنsocialisation 2/ socialization 2واژههای مصوب فرهنگستانفرایندی که در طی آن جامعه با القای نقشهای اجتماعی یا درونی کردن ارزشهای حاکم بر آن در فرد، وی را جذب میکند
اجتماعیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به اجتماع.۲. [عامیانه] خوشبرخورد و آدابدان: آدم اجتماعی.۳. (سیاسی) = سوسیالیست
اجتماعیفرهنگ فارسی معین( ~.) [ ع - فا. ] (ص نسب .) منسوب به اجتماع ؛ 1 - همگانی ، عمومی . 2 - کسی که آداب معاشرت را می داند.
روانشناسی اجتماعیلغتنامه دهخداروانشناسی اجتماعی . [ رَ ش ِ ی ِ اِ ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مطالعه ٔ رفتار از لحاظ رابطه ٔ ظاهری یا باطنی آن با رفتار دیگران است ، یا چنانکه کلاین برگ می نویسد: «روانشناسی اجتماعی مطالعه ٔ فعالیتهای فرد است ، لیکن فعالیتهایی که از فعالیتهای افراد دیگر متأثر شده است »،
اجتماعیفرهنگ فارسی عمید۱. مربوط به اجتماع.۲. [عامیانه] خوشبرخورد و آدابدان: آدم اجتماعی.۳. (سیاسی) = سوسیالیست
انطباق اجتماعیsocial adaptationواژههای مصوب فرهنگستانسازگاری با ضرورتها و محدودیتها و آداب و رسوم اجتماعی
بازاریابی اجتماعیsocial marketingواژههای مصوب فرهنگستانبهرهگیری نظاممند از روشهای بازاریابی و دیگر فنون و مفاهیم در برنامهریزی برای دستیابی به اهداف رفتاری خاص و تأمین مصلحت عمومی یا مصلحت یک گروه اجتماعی ویژه