حجرالغتنامه دهخداحجرا. [ ح ِ ] (اِخ ) از دهات دمشق است . عده ای بدانجا منسوبند. محمدبن عمربن عبداﷲبن رافعبن عمرو طائی حجراوی از آنجا است . وی از پدرش از جدش روایت دارد، و پسرش یحیی بن عبدالحمید از وی ، و نیز عمروبن عتبةبن عمارةبن یحیی بن عبدالحمیدبن یحیی بن عبدالحمیدبن محمدبن عمروبن عبداﷲبن ر
اجرالغتنامه دهخدااجرا. [ اَ ] (ع اِ) بهرِ. برای ِ: فعلت ُ ذلک من اَجراک َ؛ کردم این کار را ازبهر تو. (منتهی الارب ).
اجرالغتنامه دهخدااجرا. [ اِ ] (از ع ، اِ) اِجْراء. اجری . جری . راتبه . وظیفه . مرسوم . ادرار. و امروز جیره گویند. (حواشی چهارمقاله ص 4). و از آن راتبه و مستمری جنسی خواهند مقابل مواجب ، که معنی راتبه و مستمری نقدی دهد و آن جنس بوده بر خلاف جامگی که نقد بوده
حرکات بطيئةدیکشنری عربی به فارسیاهسته و ملا يم , اجراي اهنگ باهستگي , رقص دو نفري که زن روي پنجه ء پا ميرقصد و بکمک مرد اهسته بهوا ميپرد
باجرایلغتنامه دهخداباجرای . [ ج َرْ را ] (اِخ ) ابوشهاب عبدالقدوس بن عبدالقاهر الباجرای . از سفیان بن عیینة روایت دارد (ابوسعید چنین آورده است ). (معجم البلدان ).
باجرایلغتنامه دهخداباجرای . [ ج َرْ را ] (ص نسبی ) منسوب به باجرا، قریه ای از قریه های جزیره . (معجم البلدان ). رجوع به باجرا شود.