احزندیکشنری عربی به فارسیازردن , جور و جفا کردن , غمگين کردن , غصه دار کردن , محزون کردن , اذيت کردن , اندوهگين کردن , افسرده شدن
احجنلغتنامه دهخدااحجن . [ اَ ج َ ] (ع ص ) کژ. (زوزنی ). کج :صقرٌ احجن المخالب ؛ چرغی کژچنگال . || کوزپشت . کوژ. (تاج المصادر). قوزپشت . کوز. || کج بینی . خفته بینی . || چیز کج شده . || مرغول و فروهشته موی : شعر احجن . (منتهی الارب ).
لهب بن احجنلغتنامه دهخدالهب بن احجن . [ ل َ هََ ب ِ ن ِ اَ ج َ ] (اِخ ) قبیله ای است مشهور به قیافه . (منتهی الارب ). قبیلة من العرب تعرف بالقیافة کذا فی النسخ و الصواب بالعیافة و هو لهب بن احجن بن کعب بن الحرث بن کعب بن عبداﷲبن مالک بن نضربن الازد. قال ابن درید: کان لهب اعیف العرب و کان اذا قدم مکة
اهزونلغتنامه دهخدااهزون . [ اُ ] (ص ) نازاینده . سترون و به عربی عقیمه . (برهان ) (هفت قلزم ). عقیم . نازاینده . (تحفه بنقل مجمع الفرس ).
اهزونلغتنامه دهخدااهزون . [ اَ ] (ق ) این زمان . همین ساعت . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). این ساعت . اکنون . (ناظم الاطباء) (جهانگیری بنقل شعوری ).
واحزنلغتنامه دهخداواحزن . [ ح َ زَ ] (ع صوت مرکب ) (از: «وا» ندبه + منادای مندوب ) لفظی است که هنگام اندوه آرند. از اصوات افسوس و اندوه است : پیش چنین تحفه کو تمیمه ٔ عقل است واحزن از جان بوتمام برآمد. خاقانی .رجوع به واحزنا شود.<br