احصادلغتنامه دهخدااحصاد. [ اِ ] (ع مص ) احصادِ حبل ؛ سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب ). سخت بتافتن و ببافتن رسن . (زوزنی ). || احصاد زرع ؛ بهنگام درو رسیدن کشت و به درو آمدن . (منتهی الارب ). به درو آمدن کشت . (زوزنی ) (تاج المصادر).
اعصادلغتنامه دهخدااعصاد. [ اِ ] (ع مص ) پیچیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).بافتن و دوتاه کردن ریسمان : اعصد الحبل ؛ لواه . (از اقرب الموارد). || عاریت دادن خر جهت گشنی : اعصدنی حمارک للأمر؛ عاریت بده مرا خر خود جهت گشنی . (منتهی الارب ). عاریت دادن گشنی جهت گشنی . (ناظم الاطباء
ازراعلغتنامه دهخداازراع . [ اِ ] (ع مص ) فرازشدن زراعت . (منتهی الارب ): ازرع الزرع ؛ نبت ورقه و احصد. || ازراع ناس ؛ قدرت یافتن مردم بر زراعت . (منتهی الارب ).
حصداءلغتنامه دهخداحصداء. [ ح َ ] (ع ص ) تأنیث اَحْصَد.- درعی حصداء ؛ زرهی تنگ حلقه و محکم بافته . (مهذب الاسماء).- شجره ٔ حصداء ؛ درختی بسیاربرگ . (مهذب الاسماء).