احوقلغتنامه دهخدااحوق . [ اَ وَ ] (ع ص ) مُحوّق . آنکه مهره ٔ نره کلان دارد. آنکه مهره ٔ نره ٔ وی بزرگ باشد.
چاهوکلغتنامه دهخداچاهوک . (اِخ ) ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سراوان که در 15 هزارگزی باختر زابلی ، کنار راه مالرو سوران به زابلی واقع شده و 45 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8
چاهوکلغتنامه دهخداچاهوک . (اِخ ) دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه که در 19 هزارگزی جنوب خاوری تربت حیدریه و سه هزارگزی باختر راه شوسه ٔ عمومی تربت حیدریه به رشتخوار واقعشده . دامنه و معتدل است و 100
چاهوکلغتنامه دهخداچاهوک . (اِخ ) دهی است از دهستان زاوه بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه که در 72 هزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه سر راه مالرو عمومی زاوه واقع شده دامنه و معتدل است و 124 تن سکنه دارد آبش از قنات ، محصولش غلات ، ش
چاهوکلغتنامه دهخداچاهوک . (اِخ )دهی است از دهستان پشتکوه بخش نیر شهرستان یزد که در 13 هزارگزی شمال باختر نیر و 12 هزارگزی شمال باختر راه نیربه ابرقو واقع شده . جلگه ، معتدل و مالاریائی است و 437</spa
اهوکیواژهنامه آزاداُهوک یا اُهوکی واژه ای است که برای بیان شگفتی یا تحقیر به کار میرود مانند واژۀ زِکی.
محوقلغتنامه دهخدامحوق . [ م ُ ح َوْ وَ ] (ع ص ) احوق . (منتهی الارب ). آنکه مهره ٔ نره ٔ وی کلان باشد. ذکر محوق ؛ عظیم . (مهذب الاسماء). || گرد کرده شده و نرم و هموار شده . (ناظم الاطباء).
مهرهلغتنامه دهخدامهره . [م ُ رَ / رِ ] (اِ) هرچیز گرد. مطلق گلوله و گرد. هرچیز مدور. هرچیز کروی شکل . ساچمه . گلوله : بفرمود تا گرد بگداختندز آهن یکی مهره ای ساختند. فردوسی (شاهنامه ج <span class="hl" dir=
ساحوقلغتنامه دهخداساحوق . (اِخ ) اسم جائی است . (شرح قاموس ). نام موضعی است که در آنجا میان بنی ذبیان و عامربن صعصعة جنگ واقع شد. (منتهی الارب ). جایگاهی است مربوطبا یکی از ایام معروف عرب . (معجم البلدان یاقوت ).