اختلال خُلقیmood disorderواژههای مصوب فرهنگستاناختلالی که مشخصۀ آن واکنش نامناسب خُلقی به موقعیت است
اختلاللغتنامه دهخدااختلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین . || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن . || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی . نیازمند شدن . لاغر و کم شدن گوشت کسی . || لاغر شدن جسم کسی . نزار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بهم وادوختن . بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهق
اختلالفرهنگ فارسی عمید۱. تباه شدن و درهموبرهم شدن کار.۲. بههمخوردگی؛ آشفتگی؛ نابسامانی؛ بیسروسامانی.
اختلالدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakdown, discontinuance, disorder, disruption, disturbance, dysfunction, impairment, malady, upset
اختلالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن . 2 - (اِمص .) بی سروسامانی .
متناوبخلقیcyclothymia, cyclothymic disorderواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اختلال خلقی که مشخصۀ آن دورههایی از علائم سبک شیدایی و افسردگی در طول یک دورۀ حداقل دوساله است
اختلال ملال پیشقاعدگیpremenstrual dysphoric disorderواژههای مصوب فرهنگستاناختلال خُلقی در خانمها با مشخصۀ اضطراب و خُلق افسرده که یک هفته پیش از شروع قاعدگی آغاز میشود و در چند روز اول قاعدگی از بین میرود
افسردگی یکقطبیunipolar depressionواژههای مصوب فرهنگستانهرنوع اختلال افسردگی یا اختلالِ خُلقی همراه با یک یا چند دورۀ افسردگی عمده یا دورۀ طولانی وجود علائم افسردگی بدون سابقۀ علائم شیدایی یا نیمهشیدایی
اختلال افسردگی خُردminor depressive disorderواژههای مصوب فرهنگستاننوعی اختلال خُلقی که حداقل دو هفته طول میکشد و در فرد خُلق افسردۀ مداوم یا بیلذتی همراه با حداقل دو علامت از افسردگی، مانند کاهش یا افزایش اشتها یا بیخوابی یا پُرخوابی، به وجود میآید
اختلاللغتنامه دهخدااختلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین . || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن . || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی . نیازمند شدن . لاغر و کم شدن گوشت کسی . || لاغر شدن جسم کسی . نزار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بهم وادوختن . بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهق
اختلالفرهنگ فارسی عمید۱. تباه شدن و درهموبرهم شدن کار.۲. بههمخوردگی؛ آشفتگی؛ نابسامانی؛ بیسروسامانی.
اختلالدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakdown, discontinuance, disorder, disruption, disturbance, dysfunction, impairment, malady, upset
اختلالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن . 2 - (اِمص .) بی سروسامانی .
اختلاللغتنامه دهخدااختلال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درماندن شتران در علف شیرین . || گذرانیدن در چیزی نیزه را و دوختن بآن . || حاجتمند شدن بسوی چیزی یا کسی . نیازمند شدن . لاغر و کم شدن گوشت کسی . || لاغر شدن جسم کسی . نزار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بهم وادوختن . بهم بازدوختن . (تاج المصادر بیهق
اختلالفرهنگ فارسی عمید۱. تباه شدن و درهموبرهم شدن کار.۲. بههمخوردگی؛ آشفتگی؛ نابسامانی؛ بیسروسامانی.
اختلالدیکشنری فارسی به انگلیسیbreakdown, discontinuance, disorder, disruption, disturbance, dysfunction, impairment, malady, upset
اختلالفرهنگ فارسی معین(اِ تِ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) درهم و بر هم شدن کار، خلل پذیرفتن . 2 - (اِمص .) بی سروسامانی .