لغتنامه دهخدا
رام کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست آموز کردن .(ناظم الاطباء). نرم کردن . از سرکشی بدر آوردن . از توسنی بنرمی آوردن . اهلی ساختن . خویگر کردن . اهلی کردن . اخت کردن . مقابل توسن کردن . مقابل بدرام کردن : اخداء؛ رام و خوار کردن کسی را. تخییس ؛ رام کردن کسی را. خیس ؛ رام کردن