اخصابلغتنامه دهخدااخصاب . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ خِصْب و خُصب . || جامه هاست مشهور. (تاج العروس از صاغانی ). || بلدٌ اَخصاب ؛ شهری بافراوانی .
اخصابلغتنامه دهخدااخصاب . [ اِ ] (ع مص ) فراخ سال شدن . || فراخ سال یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || فراخ حال گردیدن . || بابر شدن زمین . (تاج المصادر بیهقی ). باثمر و برومند شدن زمین . آبادان شدن زمین . || اخصاب عِضاه ؛آب تا ریشه های آن رسیدن . || فربه کردن .
اخشبلغتنامه دهخدااخشب . [اَ ش َ ] (ع ص ) درشت . || کوه درشت و خشن وبزرگ . کوه بلند و بزرگ . ج ، اخاشب . (مهذب الاسماء).
حمیدیهلغتنامه دهخداحمیدیه . [ ح َ دی ی َ ] (اِخ ) نام شهری است که به بولی از ولایت قسطمونی مربوط میباشد.از طرف مشرق به بارطین و از جانب جنوب به کرده و ازسوی مغرب به ارکلی و از جهت شمال ببحر اسود محاط است . بارطین ، تا این اواخر ناحیه ای بود بنام چهارشنبه ،ولی اخیراً وسعت آن را در نظر گرفته نام
گاسکونادلغتنامه دهخداگاسکوناد. [ ک ُ ] (اِخ ) نام رودی است در جماهیر متفقه ٔ آمریکای شمالی ، و در جمهوری میسوری ، که وارد نهر عظیم میسوری تابع نهر میسی سیپی میگردد و در جهت جنوبی از جمهوری نامبرده سرچشمه گرفته اول به سوی شمال و آن گاه به سمت مشرق روان می گردد و پس از آنکه یک مسافت سیصدمتری را طی
گاسکونیلغتنامه دهخداگاسکونی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) در تقسیمات کشوری سابق فرانسه ، یکی از خطه های جنوب غربی بشمار میرفت ، از طرف مغرب با خلیج گاسکنی متشکل از اقیانوس اطلس از جانب جنوب با رشته ٔ کوههای پیرنه یعنی با مرزهای اسپانیول و نیز با خطه ٔ به آرن ، و از سوی مشرق به دو خطه ٔ فوا و لانکدوک ،
پادزهرلغتنامه دهخداپادزهر. [ زَ ] (اِ مرکب ) (از: پات پهلوی ، ضد. مقابل + زهر، سم ّ)مقاوم سم . (بحر الجواهر). فادزهر. پازهر. تریاق . تریاک . مَسوس . بادزهر. نوشدارو. زهردارو. شفادارو. اَنزرو. انذرو. مهره ٔ جاندار. تریاق پارسی . هرچه رفع اثر سم کند عموماً: سنگ پادزهر؛ حجرالحیة :