اخطبلغتنامه دهخدااخطب . [ اَ طَ ] (ع ص ، اِ) تیره ٔ مایل بسرخی در زردی یا تیره ٔ مایل بسبزی . || مرغ اخیل ، که نشانهای سرخ و سبز و سپید دارد و ورکاک و چرغ و خر نر که بر پشت آن خط سیاه باشد. (مهذب الاسماء). || مرغی که آنرا شقراق خوانند: اخطب ، کاسکینه ، مرغیست سبز. (مهذب الاسماء). || حنظل که د
اخطبدیکشنری عربی به فارسینامزدکردن , مراسم نامزدي بعمل اوردن , نوشتن , نقش کردن , حجاري کردن روي سطوح و ستونها , حکاکي کردن , ثبت کردن , سخنراني کردن , نطق کردن , خواندن , رونويسي کردن , تاليف کردن , انشا کردن , تحرير کردن
اخطبلغتنامه دهخدااخطب . [ اَ طَ ] (اِخ ) عبداﷲ. او در اوایل حال بکسب فضایل و طلب علوم اشتغال می نمود و بالاخره بملازمت مایل شده میرزا سلطان ابوسعید شغل وزارت را به وی تفویض فرمود و خواجه در آن منصب بتمکن تمام و استظهار مالا کلام دخل کرد و به اندک زمانی ریاض جاه و جلالش روی بحضرت و نضارت آورد.
اخطب خوارزملغتنامه دهخدااخطب خوارزم . [ اَ طَ ب ِ خوا / خا رَ ] (اِخ ) رجوع به ابوالمؤید موفق بن احمدبن محمد در این کتاب و روضات الجنات ص 750 شود.
اخیطوبلغتنامه دهخدااخیطوب . [اَ ] (اِخ ) (برادر نیک ) دو تن بدین نام بودند: نخست نوه ٔ عالی و پسر فینحاس که همچو کاهن بزرگ در وفات عیلی جانشین او شد زیرا که فینحاس در جنگ هلاک شده بود. دوم پسر امریا و پدر صادوق . (قاموس کتاب مقدس ).
اخطابلغتنامه دهخدااخطاب . [ اِ ] (ع مص ) زرد شدن حَنظَل وخطهای سبز بهم رسیدن در آن . || نزدیک آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || کسی رابرای نکاح کردن خواندن . مرد را بزن خواستن داشتن .
اخطب خوارزملغتنامه دهخدااخطب خوارزم . [ اَ طَ ب ِ خوا / خا رَ ] (اِخ ) رجوع به ابوالمؤید موفق بن احمدبن محمد در این کتاب و روضات الجنات ص 750 شود.
اخطب خوارزملغتنامه دهخدااخطب خوارزم . [ اَ طَ ب ِ خوا / خا رَ ] (اِخ ) رجوع به ابوالمؤید موفق بن احمدبن محمد در این کتاب و روضات الجنات ص 750 شود.