اخلیلاقلغتنامه دهخدااخلیلاق . [ اِ ] (ع مص ) کهنه شدن . (زوزنی ).- اخلیلاق ثوب ؛ کهنه شدن جامه .|| اخلیلاق سحاب ؛ برابر شدن و سزاوار باران گردیدن آن . || اخلیلاق رسم ؛ محو و برابر زمین شدن آن . || اخلیلاق متن فَرَس ؛ املس گردیدن آن .
مخلولقلغتنامه دهخدامخلولق . [ م ُ ل َ ل ِ ] (ع ص ) برابرشونده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). برابر و هموار . رجوع به اخلیلاق شود. || املس . || نشان و علامت و رسم محو شده . (ناظم الاطباء).
کهنه شدنلغتنامه دهخداکهنه شدن . [ ک ُ ن َ / ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیر شدن . || فرسوده شدن و کارکرده شدن . (ناظم الاطباء). بِلاء. بِلی ̍. اخلیلاق . اندراس . رَثاثَت . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هم به آن پیراهن است که از دنیا بیرون ب