ادرالغتنامه دهخداادرا. [ اَ ] (اِخ ) فرضه ای از اعمال غرناطه در اسپانیا مشهور به ابدیرة ، واقع در ساحل بحرالمتوسط بمسافت 60 هزارگزی شمال غربی المریه . سکنه ٔ آن 8000 تن و تجارت آن شراب است و معادن ارزیز دارد. (ضمیمه ٔ معجم ال
عَذاراAdharaواژههای مصوب فرهنگستانستارۀ اپسیلون کلب اکبر با قدر 1/5 که غول درخشانی از ردۀ ب2 به فاصلۀ 570 سال نوری از زمین است متـ . اپسیلون کلب اکبر Epsilon Canis Majoris
جلورفتheadreachواژههای مصوب فرهنگستانمقدار مسافتی که شناور پس از خاموش کردن موتورهای اصلی یا فرمان تمامبهعقب تا توقف کامل طی میکند
حدراءلغتنامه دهخداحدراء. [ ح َ ] (اِخ ) نامی از نامهای زنان عرب و از جمله زوجه ٔ فرزدق که او به وی تشبیب کند. وی دخت زیق بن بسطام بن قیس بن مسعود از بنی ذهل بن شیبان است . داستان او و فرزدق و جریر در النقائض صص 803 - 819 آمده
حدراءلغتنامه دهخداحدراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) تأنیث احدر. زنی که یک را دو بیند. حولاء. و هو نعت حسن للخیل . || زمین نشیب .
حضراءلغتنامه دهخداحضراء. [ ح َ ] (ع ص ، اِ) ناقه ای که بیشی گیرد و بی باکی کند در خوردن و نوشیدن . (از منتهی الارب ).
ادراءلغتنامه دهخداادراء. [ اِ ] (ع مص ) آگاهانیدن . آگاه کردن . (زوزنی ). دریابانیدن . آموزانیدن . اعلام کردن . آگاهانیدن کسی را حیله ای یا عام است . (منتهی الارب ). || فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ): ادری الصید؛ فریب داد آنرا. (منتهی الارب ). || فروهشتن ناقه شیر را از پستان ، گاه ن
ادراءلغتنامه دهخداادراء. [ اِدْ دِ ] (ع مص ) شانه کردن زن موی را. || فریب دادن . فریفتن . || بعمد بغزو و غارت قومی رفتن : ادّروا مکاناً؛ کأنهم اعتمدوه بالغزو الغارة.(منتهی الارب ). || دریئه ساختن ستور را برای صید و دریئه چیزی است که صیاد پس آن پنهان شود.
وارتالغتنامه دهخداوارتا. (اِخ ) نهری است در لهستان از سلسله جبال کارپات سرچشمه میگیرد و به طرف شمال جریان می یابد. از ایالت براندبورگ عبور می کند و در پایین فرانکفورت به رود ادرا می پیوندد و قسمت عمده ٔ آن برای کشتیرانی مناسب است و آن را 718 هزار گز طول باشد.<
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یوسف بن محمدزاهد معروف به سمویه . وی مصاحب عبدالرحمن بن یوسف معدانی بود و از یحیی قطان و عبدالرحمن بن مهدی و نائل بن نجیح حدیث فراگرفت و پسر وی ابوابراهیم مقری بود واو را فضل و عبادت بود. ابومحمدبن حیان گوید: من اورا ادرا» کردم . ابونعیم بوسایطی از
ادرعیلغتنامه دهخداادرعی . [ ] (اِخ ) (به معنی قوی ) یکی از دو پایتخت باشان است که کوه و تپه های آن به اسم ادرع معروف اند و در شصت میلی بصری واقع است و عمارات بسیار و حوضهای بزرگ دارد و آب چاههایش شیرین و خوشگوار است و در جوار این شهر، بنی اسرائیل عوج ملک باشان را هزیمت دادند. (سفر اعداد <span
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن یسار ملقب به نسائی . متوفی 130 هَ . ق . شاعر است . اصل او از اسرای ایرانی است و بشعوبیت و شدت تعصب به ایرانیت شهرت دارد. وی در شعر خویش به ایرانیت افتخار میکرد وایرانیان را بر عرب رجحان میداد. وی از موالی بنی تیم ب
اسماعیللغتنامه دهخدااسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن نجید مکنی به ابوعمرو. وی از بزرگان عرفا و فضلای مائه ٔچهارم هجریه و از طبقه ٔ خامسه و نسبش بدین شرح است :ابوعمرو اسماعیل بن نجیدبن احمد السلمی و او جد شیخ ابوعبدالرحمن سلمی است از جانب مادری و از کبار اصحاب ابوعثمان حیری است . ادرا» زمان شیخ جنید ک
ادراءلغتنامه دهخداادراء. [ اِ ] (ع مص ) آگاهانیدن . آگاه کردن . (زوزنی ). دریابانیدن . آموزانیدن . اعلام کردن . آگاهانیدن کسی را حیله ای یا عام است . (منتهی الارب ). || فریب دادن . فریفتن . (تاج المصادر بیهقی ): ادری الصید؛ فریب داد آنرا. (منتهی الارب ). || فروهشتن ناقه شیر را از پستان ، گاه ن
ادراءلغتنامه دهخداادراء. [ اِدْ دِ ] (ع مص ) شانه کردن زن موی را. || فریب دادن . فریفتن . || بعمد بغزو و غارت قومی رفتن : ادّروا مکاناً؛ کأنهم اعتمدوه بالغزو الغارة.(منتهی الارب ). || دریئه ساختن ستور را برای صید و دریئه چیزی است که صیاد پس آن پنهان شود.
نادرالغتنامه دهخدانادرا. [ دِ ] (اِخ ) از شاعران شیراز و معاصر با صفویه است . میرزاطاهر نصرآبادی آرد: «در فن سیاق آگاه است و رساله ای جامعه در آن باب نوشته است ، مدتی قبل از این در لباس فقر و فنا به اصفهان آمده به قصد زیارت عتبات عالیات روانه شده در کرمانشاه نواب شیخ علیخان او را نگاهداشت مدتی
پادرافرهنگ نامها(تلفظ: pādrā) [پاد به معنی سرزمین و ' را ' (در اوستایی) به معنی شکوه و درخشش و روشنایی است] ، در مجموع سرزمین باشکوه .