فرهنگ فارسی عمید
۱. شادمان؛ خوشحال؛ خوشوخرم: ◻︎ در این گیتی سراسر گر بگردی / خردمندی نیابی شادمانه (شهیدبلخی: شاعران بیدیوان: ۳۶)، ◻︎ بر آنچه داری در دست شادمانه مباش / وز آنچه از کف تو رفت ازآن دریغ مخور (ناصرخسرو: ۲۶۸).۲. (قید) [قدیمی] توام با شادی و خوشحالی.۳. (اسم) جشنی که از روی شادی و نشاط گیرند.