اراملغتنامه دهخداارام . [ اَ ] (اِخ ) (عالی ) این اسم از ارام بن سام منقول است و سه تن در کتاب مقدس به این اسم بودند: اول ارام بن نوح است (سفر پیدایش 10:22). دوم نوه ٔ ناحور (پیدایش 22:<span
اراملغتنامه دهخداارام . [ اَ ] (اِخ ) نام پدر عاد نخستین یا نام پدر عاد پسین یا نام شهر ایشان یا مادر ایشان یا نام قبیله ٔ ایشان .
اراملغتنامه دهخداارام . [ اَ] (اِخ ) مملکتی در نزدیکی شام عبرانیان . این نام رابهمه ٔ ممالکی که در شمال فلسطین واقع بود اطلاق میکردند که شرقاً از دجله امتداد یافته به بحرالاوسط میرسید، و از شمال نیز بسلسله ٔ کوههای تاروس ممتد بود، در این صورت شامل الجزیره که عبرانیان ارام نهریم (سفر پیدایش <s
ارامدیکشنری فارسی به عربیابله , باسيفيکي , رزين , سلمي , صامت , صمة , عديم العاطفة , قليل الکلام , لطيف , ما زال , معتدل , هادي , هدوء
حرامیلغتنامه دهخداحرامی . [ ح َ ] (اِخ ) قاسم بن علی بن محمدبن عثمان حریری . صاحب مقامات است و از اهل میشان بصره است .
ارامللغتنامه دهخداارامل . [ اَ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَرمَل و اَرمَلة. مردان بی زن . زنان بی شوهر. || مستمندان . فقیران .مساکین . درویشان . مردان و زنانی که قدرت بهیچ چیز نداشته باشند. (غیاث ): فضله ٔ مکارم ایشان [ توانگران ] به اَرامِل و پیران و اقارب و جیران رسیده . (گلستان ). || ج ِ اُرمولة.
ارامونیلغتنامه دهخداارامونی . [ اَ ] (از یونانی ، اِ) آنومیا. بیونانی شقایق النعمان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بلغت یونانی لاله را گویند و آن باغی و صحرائی هر دو باشد و بعربی شقایق النعمان خوانند و نوعی دیگر هم هست که آنرا آذریون گویند. (برهان قاطع). انومنا . رجوع به شقایق شود.
ارامیلغتنامه دهخداارامی . [ اَ ] (ص نسبی ، اِ) آرامی . منسوب به ارام . مردم ارام . || دسته ٔ زبانهائی که در ارام بدان تکلم میکردندو آن از شعب السنه ٔ سامیه است و به دو لهجه تقسیم میشود: کلدانی (لهجه ٔ شرقی ) و سریانی (لهجه ٔ غربی ).
ارامیتسلغتنامه دهخداارامیتس . [ اَ ] (اِخ ) کرسی ناحیه ٔ پیرنه ٔ سفلی در فرانسه ، بمسافت 15 هزارگزی جنوب غربی اُلُرُن . دارای 735 تن سکنه .
ارام نهرینلغتنامه دهخداارام نهرین . [ ] (اِخ ) (اراضی مرتفعه ٔ نهرین ) این نام در مزامیر 60 و سفر پیدایش 24:10 و سفر تثنیه 23:4 و
ارام الکناسلغتنامه دهخداارام الکناس . [ اِ مُل ْ ک ِ ] (اِخ ) ریگی است در بلاد عبداﷲبن کلاب . (معجم البلدان ).
ارامللغتنامه دهخداارامل . [ اَ م ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اَرمَل و اَرمَلة. مردان بی زن . زنان بی شوهر. || مستمندان . فقیران .مساکین . درویشان . مردان و زنانی که قدرت بهیچ چیز نداشته باشند. (غیاث ): فضله ٔ مکارم ایشان [ توانگران ] به اَرامِل و پیران و اقارب و جیران رسیده . (گلستان ). || ج ِ اُرمولة.
ارامونیلغتنامه دهخداارامونی . [ اَ ] (از یونانی ، اِ) آنومیا. بیونانی شقایق النعمان است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). بلغت یونانی لاله را گویند و آن باغی و صحرائی هر دو باشد و بعربی شقایق النعمان خوانند و نوعی دیگر هم هست که آنرا آذریون گویند. (برهان قاطع). انومنا . رجوع به شقایق شود.
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی در تاریخ گزیده (ص 112) آنرا نام کنیز بهرام گور پادشاه ساسانی آورده که در جمال و زیبائی شهرت داشت ، و مرحوم سعید نفیسی در شرح احوال رودکی (ص 813) نام او را «دلارام چنگی » ذک
دلاراملغتنامه دهخدادلارام . [ دِ ] (ص مرکب ) دل آرام . مایه ٔ آرام دل ، خواه به جمال و خواه به کمال . آرامش دهنده ٔ دل . آرام بخش دل . که سبب آرامش دل و خاطر باشد. که موجب آسایش خاطر شود. که دل را آسودگی بخشد. مایه ٔآرام دل . تسکین دهنده ٔ خاطر. تسکین بخش خاطر. سَکَن . (از مهذب الاسماء). تسلی ب
پیلاراملغتنامه دهخداپیلارام . (اِخ ) نام حصاری است عظیم و بزرگ بهندوستان . (آنندراج ). بلارام . پلارام . رجوع به بلارام شود.
رامسواراملغتنامه دهخدارامسوارام . [ م ِ م ِس ْ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است در امتداد خاور تا باختر جزیره ٔ رامسوارام طول آن 18هزار گز و عرض آن 9هزار گز است . (از قاموس الاعلام ترکی ج 3). و رجوع به ر
رامسواراملغتنامه دهخدارامسوارام . [ م ِ م ِس ْ ](اِخ ) نام جزیره و قصبه ای است در استان مدرس هندوستان واقع در حوزه ٔ مادوره در 148هزارگزی جنوب خاوری مادوره و داخل خلیج ملک و کنار جزیره ای است بهمین نام . در بیرون این قصبه بتخانه ٔ بزرگی بچشم میخورد. (از قاموس الاع