ارتبواژهنامه آزادیکی از برجسته ترین کمانداران سرزمین فینیقیه (که صور از شهرهای آن بود) تصمیم گرفت که کوروش را به قتل برساند. آن مرد به اسم "ارتب" خوانده می شد و برادرش در یکی از جنگ ها به دست سربازان کوروش به قتل رسیده بود.
ارطبلغتنامه دهخداارطب . [ اَ طَ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از رطوبة. بارطوبت تر. با تری بیش از تری دیگری . مرطوب تر.که تری بیش دارد. با تری بیشتر. ترتر. (آنندراج ).
عرطبلغتنامه دهخداعرطب . [ ] (ع اِ) حَسَک است که به هندوی کوکهرو نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (از مخزن الادویه ). رجوع به حسک شود.
گهرتابلغتنامه دهخداگهرتاب . [ گ ُ هََ ] (نف مرکب ) مخفف گوهرتاب : تا سپهر از ستارگان بر سرشب گهرتاب معجر اندازد. خاقانی .رجوع به گوهرتاب شود.
ارتابلغتنامه دهخداارتاب . [ ] (اِخ ) شهریست [ ازروس ] که چون غریب اندر وی شود بکشند و از وی تیغ وشمشیر خیزد سخت باقیمت که اوی را دوتاه توان کردن وچون دست بازداری بجای خود بازآید. (حدود العالم ).