ارتکازلغتنامه دهخداارتکاز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) ثابت شدن . || ارتکاز عِرق ؛ برجستن رگ . پریدن رگ . (منتهی الارب ). || ارتکاز بر قوس ؛ گوشه ٔآن بر زمین نهاده بر آن تکیه کردن (برای برخاستن ). بر کمان تکیه کردن . آنرا بر زمین فروبرده ایستادن .
اِرْتکازٌدیکشنری عربی به فارسیتکيه (کردن) , اعتماد (کردن) , اتکاء , اساس , استناد , ابتنا , اتّکا , ثبات , استقرار
ارتکازفرهنگ فارسی معین( اِ تِ) [ ع . ] (مص ل .) ثابت شدن . ؛~ بر قوس : کمان را بر زمین فرو برده ایستادن . ؛~عرق : برجستن رگ ، پریدن رگ .
نُقْطَة (مِحْوَرُ) اّرتکازدیکشنری عربی به فارسیاساس , پايه , نقطه اتکا , تکيه گاه , نقطه مهم , پايگاه , نقطه عطف , نقطه تحول , نقطه شروع , سرفصل
مرتقشلغتنامه دهخدامرتقش . [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) در هم پیوسته در جنگ . (آنندراج ). به هم آمیخته در جنگ . (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ارتقاش . رجوع به ارتقاش شود.
مسترلغتنامه دهخدامستر. [ م ُ س َت ْ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تستیر. پوشیده . (دهار). پوشیده شده . (از غیاث ) (اقرب الموارد). ستیر. مصون . رجوع به تستیر شود : ای گشته چو آفتاب تابان از سایه ٔ نور خور مستر. ناصرخسرو.پیدا چو تن تو ا
ارتقاءلغتنامه دهخداارتقاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بالا رفتن . (غیاث ). بر بالا رفتن . ببالا برشدن . بررفتن . بلند برآمدن .رقی . (زوزنی ). برشدن . سمو. رفعت . صعود : از زمینم برکشید او تا سماهمره او گشته بودم ز ارتقا. مولوی .چون شعیب آگاه