اردهیلغتنامه دهخدااردهی . [ اَ دَ ] (اِ) اردمی . ازدمی . جانوری است غیر معلوم . || مرغیست . (شمس اللغات ).
حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ / ح ِ دَ ] (اِخ ) شهری است به یمن و اهل آن نخستین کسان بودند که از عنسی پیروی کردند. (معجم البلدان ). شهری است بر ساحل دریای یمن . (منتهی الارب ).
حردةلغتنامه دهخداحردة. [ ح َ رَ دَ ] (ع اِمص ) حَرَد. بیماریی است در دست و پای شتر، یا خشک شدن اعصاب دستهای او بواسطه ٔ زانوبند که گاه رفتن دست بر زمین کوبد.
حرضةلغتنامه دهخداحرضة. [ ح ِ ض َ ] (ع ص ) رجل حرضة؛ مردکه بیماری و اندوه وی دراز کشیده باشد. ج ، حِرَض .
حریضةلغتنامه دهخداحریضة. [ ح ُ رَ ض َ] (اِخ ) نام موضعی از بلاد هذیل که تأبط شراً در آنجا بقتل رسید و مادرش در شعری که در رثاء پسر سرود نام این محل را یاد کرد. رجوع به معجم البلدان شود.
اردهینلغتنامه دهخدااردهین . [ اَ دَ ] (اِخ ) اردهن : بعد از آن سلطان جلال الدین فرمود تا عظام رفات او [ سلطان محمدخوارزمشاه ] را با قلعه ٔ اردهین آوردند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 117). رجوع به اردهن شود.<br
اردهینلغتنامه دهخدااردهین . [ اَ دَ ] (اِخ ) اردهن : بعد از آن سلطان جلال الدین فرمود تا عظام رفات او [ سلطان محمدخوارزمشاه ] را با قلعه ٔ اردهین آوردند. (جهانگشای جوینی ج 2 ص 117). رجوع به اردهن شود.<br
باردهیلغتنامه دهخداباردهی . [ دِ ] (حامص مرکب ) میوه آوردن درخت . بارآوری . حاصل دادن درخت . رجوع به جنگل شناسی ساعی چ 1327 هَ . ش . دانشگاه طهران ج 1 ص 162، 166</spa
هشداردهیalertingواژههای مصوب فرهنگستاناستفاده از نشانک در مدارهای مخابراتی برای آگاه کردن فرد یا تجهیزات طرف تماس از رسیدن تماس