ارجیشلغتنامه دهخداارجیش . [ اَ ] (اِخ ) ارجیس . نام شهری باستانی به ارمینیه نزدیک خلاط. شهریست قدیم از نواحی ارمینیه ٔ کبری قرب خلاط و اکثر اهل آن نصاری باشند. طول آن 66 درجه و ثلث و ربع و عرض آن 40 درجه و ثلث و ربع است و بدان
ارجزلغتنامه دهخداارجز. [ اَ ج َ ] (ع ص ) شتر که بیماری رَجز دارد. مبتلا به بیماری سرین (شتر). اشتری که در برخاستن رانهاش بلرزد. (مهذب الاسماء). آن اشتر که پایش می لرزد در وقت برخاستن . (تاج المصادر بیهقی ).آن شتری که پایش میلرزد در وقت برخاستن . (زوزنی ).
ارجزلغتنامه دهخداارجز. [ اَ ج َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از راجز. راجزتر. اشعر: قال ابونخیلة و انا ارجزالعرب . (تاریخ ابن عساکر).
ارجیشلغتنامه دهخداارجیش . [ اَ ] (اِخ ) شهریست در رومانی (فلاخ ) یا افلاق و بغدان بر کنار نهر ارجیش ، در مسافت 133 هزارگزی شمال غربی بخارست و آن کرسی قضاء در لواء افلاق کبری است . (ضمیمه ٔ معجم البلدان ). و نام دیگر آن ارژزو باشد و سکنه ٔ آن قریب <span class="
ارجیشلغتنامه دهخداارجیش . [ اَ ] (اِخ ) (نهر...) نهریست به رومانی ، که از آلپ های ترانسیلوانی سرچشمه گیرد و در زیرتورتوکِه ، پس از طی 240 هزار گز به دانوب پیوندد.
محلفرهنگ فارسی عمید۱. جا؛ مکان.۲. [عامیانه] محله؛ کوی.۳. [مجاز] موجودی حساب؛ اعتبار.۴. [قدیمی، مجاز] ارزش؛ مقدار؛ منزلت: ◻︎ محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم / که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی (سعدی۲: ۵۶۵).
محلفرهنگ مترادف و متضاد۱. جایگاه، جا، حله، ربع، ماوا، مسکن، مقام، مکان، موقعیت، موضع، نقطه ۲. محلت، کوی، برزن، محله، سرگذر ۳. اعتنا، توجه ۴. موقع، وقت، هنگام ۵. ارز، ارزش، قدر، منزلت ۶. اعتبار، موجودی ۷. فرصت، مجال مهلت ۸. حد، اندازه ۹. مورد ۱۰. تنا
اعتبارلغتنامه دهخدااعتبار. [ اِ ت ِ ] (ع اِمص ) قول و اعتماد. (ناظم الاطباء). اعتماد. (فرهنگ نظام ).اعتماد و اطمینان . (فرهنگ فارسی معین ) : ندارم من این گفتنت اعتبارهمانا که برگشت بختت ز کار. فردوسی .اگر شیخ امام از برای اعتبار استع
دونلغتنامه دهخدادون . (ع ص ) پست . فرود. مقابل عالی . مردم پست و فرومایه . ج ، دونان . (ناظم الاطباء). هر شخص یا چیز اخس و ادنی از حیث ارزش و منزلت . شخص فرومایه و پست . ج ، دونان . (از یادداشت مؤلف ) : چرخ فلک هرگز پیدانکردچون تو یکی سفله و دون و ژکور. <
ارزشلغتنامه دهخداارزش . [ اَ زِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر از ارزیدن . عمل ارزیدن . || قیمت . بها. (آنندراج ). ارز. ارج . آمرغ . || قدر. || برازندگی . شایستگی . زیبندگی . قابلیت . استحقاق . || اعتبار یک سند یا متاع . پولی که در سند نوشته شده .
ارزشفرهنگ فارسی عمید۱. بها؛ قیمت.۲. اهمیت.۳. شایستگی.۴. (اسم) (جامعهشناسی) معیارهای مشترک در جامعه برای ارزیابی مناسبات فرهنگی.۵. (اسم) قدر؛ مرتبه.
ارزشدیکشنری فارسی به انگلیسیaccount, margin, merit, price, quality, rate, valuation, value, weight, worth
ارزشلغتنامه دهخداارزش . [ اَ زِ ] (اِمص ، اِ) اسم مصدر از ارزیدن . عمل ارزیدن . || قیمت . بها. (آنندراج ). ارز. ارج . آمرغ . || قدر. || برازندگی . شایستگی . زیبندگی . قابلیت . استحقاق . || اعتبار یک سند یا متاع . پولی که در سند نوشته شده .
ارزشفرهنگ فارسی عمید۱. بها؛ قیمت.۲. اهمیت.۳. شایستگی.۴. (اسم) (جامعهشناسی) معیارهای مشترک در جامعه برای ارزیابی مناسبات فرهنگی.۵. (اسم) قدر؛ مرتبه.
تابع ارزشtruth functionواژههای مصوب فرهنگستانتابعی که ارزش یک گزارة مرکب را برحسب ارزش گزارههای سازای (constituent) آن، بدون در نظر گرفتن معنی آنها، مشخص میکند
تابع ارزشvalue functionواژههای مصوب فرهنگستانتابعی که مقدار آن با ارزش تنزیلشدة فعلی متغیرهای انتخابشده، بر حسب مصرف و مطلوبیت، تعیین میشود