پارساللغتنامه دهخداپارسال . (اِ مرکب ) عام ِ اوّل . پار. سال گذشته . عام ماضی . و رجوع به پار... شود : گر دگرگون بود حالت پارسال چونکه دیگر گشت باز امسال حال . ناصرخسرو.- امثال : پارسال د
ارساللغتنامه دهخداارسال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَسَل . پاره های چیزی : جائت الخیل ارسالاً؛ ای قطیعاً قطیعاً. || بندهای نی : زبُسّد بزرینه نی دردمیدبه ارسال نی داد دم را گذر.لوکری .
ارساللغتنامه دهخداارسال . [ اِ ] (ع مص ) فرستادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (غیاث ). گسیل کردن . گسی کردن . ایفاد. فارسیان ، ارسال را بر تحفه و سوغات استعمال کنند. (غیاث از مصطلحات ) : شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین . (تاریخ بیهق
تعادل تفکیکیseparating equilibriumواژههای مصوب فرهنگستانتعادلی که در آن ارسالکنندههای پیام، همواره پیامهای متفاوتی انتخاب میکنند
تعادل یککاسهpooling equilibriumواژههای مصوب فرهنگستانتعادلی که در آن همۀ ارسالکنندههای پیام، پیام مشابهی انتخاب میکنند
گواهیcertificate, digital certificateواژههای مصوب فرهنگستانپروندهای رمزبندیشده و دارای رمز عبور که حاوی نام و سایر دادههای لازم برای شناسایی ارسالکنندۀ پیام است
واگن اختصاصیprivate car1واژههای مصوب فرهنگستانواگن باری تبادلپذیری که مالک آن ارسالکنندة کالا یا شخصی حقیقی و حقوقی است و ارتباطی با شرکت راهآهن ندارد
ارساللغتنامه دهخداارسال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رَسَل . پاره های چیزی : جائت الخیل ارسالاً؛ ای قطیعاً قطیعاً. || بندهای نی : زبُسّد بزرینه نی دردمیدبه ارسال نی داد دم را گذر.لوکری .
ارساللغتنامه دهخداارسال . [ اِ ] (ع مص ) فرستادن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (مؤید الفضلاء) (غیاث ). گسیل کردن . گسی کردن . ایفاد. فارسیان ، ارسال را بر تحفه و سوغات استعمال کنند. (غیاث از مصطلحات ) : شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین . (تاریخ بیهق
ارسالدیکشنری عربی به فارسیمنتشر کردن , اشاعه دادن , رساندن , پخش کردن (از راديو) , سخن پراکني , انتقال , عبور , ارسال , سرايت , اسبابي که بوسيله ان نيروي موتور اتومبيل بچرخهامنتقل ميشود , فرا فرستي , فرا فرستادن
پیرارساللغتنامه دهخداپیرارسال . (اِ مرکب ، ق مرکب ) پیرار. سال پیش از سال گذشته . دو سال قبل از سال حاضر. سال پیش از پارسال . عام عام اول : پیرارسال کو سوی ترکان نهاد روی بگذاشت آب جیحون با لشکری گران .فرخی .
فارساللغتنامه دهخدافارسال . (اِخ ) شهری بود در ناحیه ٔتسالی یونان . رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2337 شود.
پارساللغتنامه دهخداپارسال . (اِ مرکب ) عام ِ اوّل . پار. سال گذشته . عام ماضی . و رجوع به پار... شود : گر دگرگون بود حالت پارسال چونکه دیگر گشت باز امسال حال . ناصرخسرو.- امثال : پارسال د