ارساماسلغتنامه دهخداارساماس . [ اَ ] (اِخ ) یکی از فرماندهان و سرداران کوروش بزرگ . (ایران باستان ص 356).
ارسامسلغتنامه دهخداارسامس . [ اَ م ِ ] (اِخ ) نام سپاهسالاری معاصر داریوش که بر او طغیان کرد. || پسر اردشیر درازدست . او را اُسوس بکشت . و رجوع به ارسام و ارشام و ارسامن شود.
ارسیموسلغتنامه دهخداارسیموس . [ ] (اِخ ) ریسموس الیونانی . بقول جاحظ در البیان و التبیین (چ السندوبی ج 1 ص 295و ج 2 ص 178) وی از مجانین شعرای یونان بوده است .<b
یارشمشیلغتنامه دهخدایارشمشی . [ ش َ ] (ترکی ، اِ) صلح . || زیب . || پوشاکی . || موافقت . (فرهنگ وصاف ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). و در این معنی صورتی از یارشمیشی تواند بود. رجوع به یارشمیشی شود.
یارشمیشیلغتنامه دهخدایارشمیشی . [ رِ ] (ترکی ، اِ) یاریشمیشی . موافقت و همدستانی : و چون آبادانی دور بود و شراب اندک فرمود تا امرا با آب یارشمیشی کنند. (تاریخ غازانی ص 46). چون آبادانی و الوس و ولایت دور بود و شراب نایافت فرمان نفاذ یافت ک
یاریشمیشیلغتنامه دهخدایاریشمیشی . (ترکی ، اِ) یارشمیشی . صلح و موافقت . و رجوع به یارشمشی شود.- یاریشمیشی کردن ؛ صلح و موافقت کردن : و از جمله آداب یکی آن که روزی هر یک به اسب راهوار برنشسته بودند و سرمست با وی گفته که راهوار را به گرو یاریشمیشی