ارفض تملکدیکشنری عربی به فارسیمالکيت چيزي را انکارکردن , ردکردن , از خود ندانستن , نشناختن , عاق کردن
حرفتلغتنامه دهخداحرفت . [ ح ِ ف َ ] (ع اِ) حِرفه . پیشه . شغل . کار. صناعت . کسب . ج ، حِرَف : و کسب ارباب حرفت و امثال و اخوات این معانی به عدل متعلق است . (کلیله و دمنه ). از کسب و حرفت اعراض نمودند [ فرزندان ]. (کلیله و دمنه ). هرکه از کسب و حرفت اعراض نماید نه اسبا
حرفتلغتنامه دهخداحرفت . [ ح ِ رِ ] (ص ) سخت . شدید. مفصل : کتک حرفت خوردن یا زدن . و گاهی هِرِفْت نویسند.
پارفتلغتنامه دهخداپارفت . [ رَ ] (اِ مرکب ، مص مرخم ) در تداول خانوادگی ،آمد و شد. رفت و آمد: فلان به فلان جا پارفت ندارد.
اگرفتلغتنامه دهخدااگرفت . [ اَ گ ِ رِ ] (اِ) مقدار معینی از گناهان . (ناظم الاطباء). به قانون فارسیان مقدار معینی است از گناه که نظیرش در عربی اخذ و مؤاخذه خواهد بود. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ).