ارمیاسلغتنامه دهخداارمیاس .[ ] (اِخ ) الخادم . لما توفی فلاطن سار [ ارسطو ] الی ارمیاس الخادم الوالی کان علی اترنوس ثم لما مات هذا الخادم رجع الی اثینس . (عیون الانباء ج 1 ص 54).
حرماسلغتنامه دهخداحرماس . [ ح ِ ] (ع ص ) بلدٌ حرماس ؛ ای املس ؛ یعنی هموار و لخشان . || ارض حرماس ؛ صلبة واسعة؛ زمین سخت و فراخ . (منتهی الارب ).
هرماسلغتنامه دهخداهرماس . [ هَِ ] (ع اِ) شیر سخت خونخوار مردم . (منتهی الارب ). هرمس . (اقرب الموارد). || بچه ٔ پلنگ . (منتهی الارب ). ولدالنمر. (اقرب الموارد). رجوع به هرمس شود.
هرماسلغتنامه دهخداهرماس . [ هَُ ] (اِ) اهریمن را گویند که راه نماینده ٔ بدی هاست و شیطان را هم میگویند. (برهان ) : از ره نام همچو یکدگرندسوی بیعقل هرمس و هرماس .ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 207).