ارهبدیکشنری عربی به فارسیارعابگري کردن , با تهديد وارعاب کاري انجام دادن , با تهديد وارعاب حکومت کردن , ترور کردن
ارعبلغتنامه دهخداارعب . [ اَ ع َ ] (اِخ ) موضعی است در قول شاعر:اَتعرِف ُ اطلالاً بمیسرة اللّوی الی اَرعَب قد حالفتک بها الصّبافأهلاً و سهلاً بالتی حَل ّ حُبﱡهافؤادی و حلّت دارَ شَحْط من النّوی .(معجم البلدان ).
ارحبلغتنامه دهخداارحب . [ اَ ح َ ] (اِخ ) مخلافی است به یمن که بنام قبیله ای بزرگ از هَمدان نامیده شده . (معجم البلدان ). رجوع به ارحب . (فقره ٔ فوق ) شود. || گفته اند ارحب شهریست بر ساحل دریا، بین آن و بین ظَفار نزدیک 10 فرسنگ است . (معجم البلدان ).
ارحبلغتنامه دهخداارحب . [ اَ ح َ ] (اِخ ) نام قبیله ای از همدان . (منتهی الارب ). و نام ارحب ، مرّةبن دُعام بن مالک بن معاویةبن صَعب بن دُومان بن بَکیل بن جُشَّم بن خَیوان بن نوف بن همدان است و بدان قبیله منسوبست : الابل ُ الارحبیة. (معجم البلدان ). والنجائب الارحبیات . (منتهی الارب ):یقو
ارحبلغتنامه دهخداارحب . [ اَ ح َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی ازرحب : هذا ارحب ُ من هذا؛ ای اوسع. (معجم البلدان ).
ارحبلغتنامه دهخداارحب . [ اَ ح ِ ] (ع فعل امر) اَرْحِب ْ و اَرْحِبی ، بصیغه ٔ امر دو کلمه است که بدان اسب و شتر را زجر کنند، یعنی گشاده شو و دور بمان . (منتهی الارب ).