ارومشلغتنامه دهخداارومش . [ ] (اِ) تأویل این خبر آن باشد که حسنات بر اعواض کنند یعنی اعواض آلام او (ظالم ) بردارند و بمظلوم دهند، چه بادله ٔ عقل درست شده است که بعمل کسی دیگری را ثواب ندهند و نیز بادله ٔ شرع از قرآن و اخبار مقطوع علیها، لابد این خبر را تأویل باید و تأویل این است که گفته شد
آرامشلغتنامه دهخداآرامش . [ م ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از آرامیدن . سکون . آرمِش : رایتش ساکن نگردد یک زمان در یک زمین رخشش آرامش نگیرد ساعتی در یک مقام . فرخی . || طمأنینه . (ربنجنی ). اَون . سکینه . (ربنجنی ) (دستوراللغه ) <span clas
آرامشفرهنگ فارسی عمید۱. آسایش؛ آسودگی؛ فراغ۲. سکون.۳. سکوت.۴. [مجاز] امنیت.۵. [مقابلِ جنگ] [قدیمی، مجاز] صلح.
آرامشدیکشنری فارسی به انگلیسیbalm, calmness, equanimity, insouciance, lull, peace, quiet, quietness, quietude, ranquility, relaxation, relief, repose, sedation, sereneness, stillness, tranquillity, truce