مسطار الزوايادیکشنری عربی به فارسی() گونيا , سطح اريب , اريب کردن , اريب وار بريدن ياتراشيدن , رنده کردن
bevelsدیکشنری انگلیسی به فارسیحصیری، گونیا، سطح اریب، رنده کردن، اریب کردن، اریب وار بریدن یا تراشیدن
obliquesدیکشنری انگلیسی به فارسیمقررات، گونیا، سطح اریب، اریب کردن، رنده کردن، اریب وار بریدن یا تراشیدن
bevelدیکشنری انگلیسی به فارسیکج، گونیا، سطح اریب، رنده کردن، اریب کردن، اریب وار بریدن یا تراشیدن، مورب
obliqueدیکشنری انگلیسی به فارسیمورب، گونیا، سطح اریب، اریب کردن، رنده کردن، اریب وار بریدن یا تراشیدن، اریب، مایل، غیر مستقیم، ضمنی، حاده یا منفرجه، منحرف
اریبلغتنامه دهخدااریب . [ اَ ] (ع ص ) خردمند. (صراح ) (مهذب الاسماء). بخرد. عاقل . (آنندراج ) (کنز اللغات ). زیرک . دانا. (وطواط) (آنندراج ). اَرِب . ج ، ارباء. (مهذب الاسماء): ادیبی اریب .
اریبلغتنامه دهخدااریب . [ اُ ] (ص ) محرف . (جهانگیری ) (برهان ). کج . منحرف . قیقاج (بترکی ). (برهان ). اُریف . اریو. (رشیدی ). وریب و این اریب اصل کلمه ٔ مُورب عرب است ، یا هر دو زبان این کلمه را داشته اند و مؤلف غیاث اللغات گوید: این [ کلمه ] اماله ٔ وراب است بعد ابدال واو بهمزه <span clas
اریبفرهنگ فارسی عمید۱. کج؛ خمیده.۲. (قید) بهصورت کج: کمد را اریب گذاشته بود.⟨ بر (به) اریب: [قدیمی] (قید) بهصورت مایل و کج: ◻︎ یک قدم چون رخ ز بالا تا نشیب / یک قدم چون پیل رفته بر اریب (مولوی: مجمعالفرس: اریب).
اریبbiasedواژههای مصوب فرهنگستانویژگی یک برآوردگر که امید ریاضی آن برابر با مقدار پارامتر مورد برآورد نباشد
خراریبلغتنامه دهخداخراریب . [ خ َ ](ع اِ) ج ِ خَرّوب و خروبها. رجوع به خروب در این لغت نامه شود. || وزنی بوده است . (یادداشت بخط مؤلف ). وزنها معادل یک خروب : مقدار الشربة منه [ من جوز الکوثل ] سته خراریب . (یادداشت بخط مؤلف ).
محاریبلغتنامه دهخدامحاریب . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ محراب . (منتهی الارب ). رجوع به محراب شود. || محاریب بنی اسرائیل ، مسجدهائی که بنی اسرائیلیان در آن می نشینند. (منتهی الارب ).
مقاریبلغتنامه دهخدامقاریب . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِمُقرِب . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ مقرب به معنی زن یا اسب و گوسپند نزدیک زاییدن رسیده . (آنندراج ). و رجوع به مقرب شود. || ج ِ مقربة. (ناظم الاطباء). رجوع به مَقْرَبَة شود.
نخاریبلغتنامه دهخدانخاریب . [ ن َ ] (ع اِ) ج ِ نخروب . رجوع به نخروب شود. || نخاریب النحل ؛ لانه های مومین زنبورعسل . (از المنجد). رجوع به نخروب شود.