ازردندیکشنری فارسی به عربیاتعب , احزن , اذي , ازعج , اصب , اغضب , اغظ , اکبح , حصباء , قطران , مزق , مشبک , مقص , مهماز , وخز
آزردنلغتنامه دهخداآزردن . [ زَ دَ ] (مص ) رنجیدن . دلگیر شدن . دلتنگ شدن . رنجیده شدن . متأثر گشتن . تأذّی . ملول شدن . متألم گردیدن . آزرده شدن . دلخور شدن : نه آن زین بیازرد روزی بنیزنه این را از آن اندهی بود نیز. ابوشکور.مشو ش
آزردنفرهنگ فارسی عمید۱. آزار دادن؛ آزرده کردن؛ رنجاندن؛ رنجه ساختن: ◻︎ مشو شادمان گر بدی کردهای / که آزرده گردی گر «آزردهای» (فردوسی: ۷/۴۴۶ حاشیه).۲. (مصدر لازم) رنجه شدن؛ دلتنگ شدن؛ رنجیدن.
آزردندیکشنری فارسی به انگلیسیacerbate, afflict, aggrieve, bruise, distress, gall, grate, hit, hurt, irk, irritate, jangle, lacerate, nettle, offend, rack, ruffle