ازقضافرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ] ازقضا، دست برقضا، اتفاقاً درصورتِ، درصورت بروز، بهمجردِ، فعلاً سرانجام، بالاخره، عاقبت، آخرالامر، آخرکار، آخرسر، نهایتاً متعاقباً
اتفاقافرهنگ فارسی عمید۱. ازقضا.۲. بیسابقه؛ ناگهانی.۳. برای تٲکید نفی آورده میشود: اتفاقاً، اینطور نیست.۴. همگی؛ تماماً.
درآیندهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ده، بهموقع خود، دربلندمدت، نهایتاً، انشاالله، بهزودی، الآن است که ...، بعداً، همینروزها، متعاقباً ازقضا احتمالاً
قدراندازلغتنامه دهخداقدرانداز. [ ق َ دَ اَ ] (نف مرکب ) شخصی باشد کماندار که تیرش خطا نخورد. (برهان ). تیرانداز حکمی که تیرش خطا نکند. (آنندراج ). قادرانداز : میدهی از جا کمانداری اگر سستی کنی از قدراندازی تیر بلاغافل مباش . میرزارضی دانش (از