خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ازهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ازهر
/'azhar/
معنی
۱. روشن؛ درخشان.
۲. درخشانتر.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ازهر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] [قدیمی] 'azhar ۱. روشن؛ درخشان.۲. درخشانتر.
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ )ابن عبد عوف بن عبدبن الحرث بن زهرة الزهری . صحابی است . (تاج العروس ). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ازهربن عبدعوف بن عبدبن حارث بن زهرةبن کلاب بن مرة القرشی الزهری یکی از صحابه بود و او عموی عبدالرحمن بن عوف که یکی از عشره ٔ ...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از زاهر. روشن تر. (غیاث اللغات ) (منتخب اللغات ) (کنزاللغات ) : هست خورشید ازهر از انجم تو ز خورشید ازهری ازهر. سوزنی . || (ص ، اِ) روشن . (مؤید الفضلاء) (منتهی الارب ). درخشان : بروی پاک و رای نیک و فعل خوب و ک...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) (جامع...) جامع مشهور مصر و آن نخستین مسجدی است که در قاهره تأسیس شده و قائد جوهر مولای المعزّ عبیدی به سال 359 هَ . ق . که طرح قاهره را ریخت بنیاد آنرا در روز شنبه ٔ سلخ جمادی الاولی آغاز کرد و در نهم رمضان سال 361 بپایان برد...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن جمیل . ابن قتیبه ٔ دینوری در عیون الاخبار بنقل از احمدبن الخلیل از او روایت کند. رجوع بعیون الاخبار ج 2 ص 30 شود.
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن جوزی بوسایطی از او در باب عمربن عبدالعزیز روایت کند. (سیرة عمربن عبدالعزیز ص 153).
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن خمیصة. صحابیست و از ابی بکر صدیق روایت داردو ابن عبدالبر گوید: فی صحبته نظر. (تاج العروس ).
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن رستةبن عبداﷲ، ابومحمد المُکتب اصفهانی ، متوفی به سال 286 هَ . ق . وی از محمدبن بکیر و سهل بن عثمان و سعدویه روایت دارد. ابونعیم اصفهانی بنقل از عبدالرحمن بن محمدبن سیاه و عبداﷲبن محمدبن جعفر از ازهر دو حدیث از پیغامبر (ص )...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن سعد السمان الباهلی بالولاء البصری . محدث است . وی از حمید طویل و از وی اهل عراق روایت کنند و از پیش آنکه ابوجعفر منصور بخلافت رسید، ازهر مصاحب وی بود و آنگاه که او تولیت خلافت یافت ازهر نزد وی شد و منصور او را بارنداد و او...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن سعید. ابن قتیبه ٔ دینوری بوسائطی از وی دعائی از رسول (ص ) نقل کند. (عیون الاخبار ج 2 ص 278).
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عامربن غوثبان . پدر قبیله ای است . (منتهی الارب در کلمه ٔ زوف ).
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ حرازی ، از مردم روستا و قلعه ٔ حراز [ یمن ]. (منتهی الارب ). و مؤلف تاج العروس گوید: حرازبن عوف بن عدی بطن من ذی الکلاع من حمیر و من نسله الحرازیون المحدثون و غیرهم ، منهم ازهر الحرازی و غیره .
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبدالحارث بن ضراربن عمرو الضبی . عالمی ناسب و از خطبای بنی ضبة حنظلةبن ضرار. وی درک اول اسلام کرد و عمری طویل یافت و یوم جمل را ادراک کرد. او را گفتند: مابقی منک ؟ گفت : اذکر القدیم و انسی الحدیث و اَرق باللیل و انام وسط ا...
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیز مکنی بابی الهندی شاعر. رجوع بعقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 297 شود.
-
ازهر
لغتنامه دهخدا
ازهر. [ اَ هََ ] (اِخ ) ابن قیس . صحابی است و حرزبن عثمان از او حدیثی روایت کرده و ابن عبدالبر ذکر او آورده است . (تاج العروس ).