اجسادلغتنامه دهخدااجساد. [ اِ ] (ع مص ) رنگ کردن بزعفران و مانند آن . || بتن ملصق گردانیدن جامه را. (منتهی الارب ).
اجسادلغتنامه دهخدااجساد. [ اَ ] (ع اِ) (ذوات الَ ....) چهار برج قوس ، حوت ، جوزاء، سنبله ؛ یعنی چهار برج آخر هر فصل و آن را بروج مجسّده نیز گویند. (منتهی الارب ). و رجوع به ذوات الاجساد شود.
اجسادلغتنامه دهخدااجساد. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جَسَد. بدنها. جسمها. تن ها. || در صناعت کیمیا عبارت از زر و سیم و آهن و مس و سُرب و رصاص (قلعی ) و خارصینی است و از آن رو آنها را اجساد گویند که چون آتش آنها را دریابد ثابت و مقاوم باشند، برخلاف ارواح . (مفاتیح خوارزمی ).
عبردیکشنری عربی به فارسیسرتاسر , ازاين سو بان سو , درميان , ازعرض , ازميان , ازوسط , ازاين طرف بان طرف
نصف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: عدد ردن، دونصف کردن، دونیمکردن، به طورمساوی تقسیم کردن، بخش کردن، شقه کردن، ازوسط نصف کردن، تقسیم کردن، سهم بهاندازه دادن، برابر برداشتن بریدن جدا شدن، منشعب شدن
چَقْ چَقَهگویش بختیاری1. نام چوب حرکتدهنده ناودان براىریختن گندم درون سوراخ وسط سنگآسیاب؛ 2. چق چقه، چوبى بهطولتقریبى 70 سانتىمتر که دو سوم آن را ازوسط شکاف دادهاند و هنگام سوارىگرفتن از کره اسب آن را آهسته بر گردنشمىزنند.
باعشیقالغتنامه دهخداباعشیقا. [ ع َ ] (اِخ ) از قرای موصل ، در نزدیک نینوی و مشرق دجله ، باغهای آن از رودی که ازوسط شهر میگذرد مشروب میشود، بیشتر درختان آن زیتون و نخل و نارنج است . دارای حمامها و کاروانسراها و همچنین مسجد جامع بزرگی است و قبر شیخ ابی محمد راذانی زاهد در آنجا است . از آن جا تا شه
خرم آبادلغتنامه دهخداخرم آباد. [ خ ُرْ رَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای شهرستان شهسوار (تنکابن ) و همچنین نام قصبه ٔ مرکز دهستان است . این دهستان در قسمت جنوب و جنوب خاوری شهسوار واقع و هوای آن معتدل و مرطوب و آب قراء آن از رودخانه ٔ سه هزار و دوهزار معروف به چشمه کیله تأمین می گردد. محصول عمده