استیسارلغتنامه دهخدااستیسار. [ اِ ] (ع مص ) بأسیری گردن دادن . گردن نهادن به اسیری . خویشتن فرا اسیری دادن . (تاج المصادر بیهقی ). || آسان داشتن . || آسان شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). آماده گشتن کار: استیسر له الأمر.
استیشارلغتنامه دهخدااستیشار. [ اِ ] (ع مص ) دندان های خویش پاک کردن خواستن . || تیز و تنک کردن خواستن زن دندان را تا کم سن نماید. || دندانها پاک و نیکو کردن .
استشردیکشنری عربی به فارسیهمفکري کردن , رايزني کردن , کنکاش کردن , مشورت کردن , مشورت خواستن از , مشورت
مستأسرلغتنامه دهخدامستأسر. [ م ُ ت َءْ س َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استئسار. به اسیری گرفته شده . اسیرشده . (اقرب الموارد). رجوع به استئسار و استیسار شود.
مستأسرلغتنامه دهخدامستأسر. [ م ُ ت َءْ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیسار. || گردن نهنده برای اسیر شدن . (منتهی الارب ). || به اسیری گیرنده کسی را. (اقرب الموارد). و رجوع به استئسار و استیسار شود.