استبساللغتنامه دهخدااستبسال . [اِ ت ِ ] (ع مص ) بر جنگ دل نهادن تا بکشد یا کشته گردد. (منتهی الارب ). تن بر مرگ یا بر زخم نهادن . (تاج المصادر بیهقی ). خویشتن را در هلاک افکندن . (زوزنی ): استبسل نفسه للموت ؛ بر مرگ دل نهاد. (منتهی الارب ).
مستبسللغتنامه دهخدامستبسل . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبسال . دل بر جنگ نهنده تا بکشد یا کشته گردد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبسال شود.
تن نهادنلغتنامه دهخداتن نهادن . [ ت َ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) تن دادن . (آنندراج ). دل نهادن . رضا دادن . تسلیم شدن . خود را آماده ساختن .- تن اندر کاری نهادن ؛ آماده ٔ کاری شدن با همه ٔ مخاطرات و زیانهایش . توطین :