استهاملغتنامه دهخدااستهام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) با یکدیگر قرعه زدن . (منتهی الارب ). اقتراع . پشک انداختن . قرعه ٔ فال انداختن .
اصطحاملغتنامه دهخدااصطحام . [ اِ طِ ](ع مص ) راست ایستادن ، یقال : اصطحم ؛ اذا انتصب قائماً. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
آستیملغتنامه دهخداآستیم . (اِ) چرک . ریم . ستیم . هَو. سیم در جراحت . || آستین . || دهان ظروف و اوانی . (برهان ). || اَستر یا آستر. (فرهنگ محمد هندوشاه از شعوری ).
استحماشلغتنامه دهخدااستحماش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برافروختن از خشم . سخت خشمگین شدن . (تاج المصادر بیهقی ). سخت خشمناک شدن . احتماش . از غایت خشم برافروخته شدن . || باریک آواز شدن .
استحماقلغتنامه دهخدااستحماق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احمق شمردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (زوزنی ). || کار احمقانه کردن . || گول و بی عقل شدن . (منتهی الارب ).
استحماللغتنامه دهخدااستحمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برداشتن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). بار برداشتن خواستن . (زوزنی ). || استحمال بر؛ حَمل ِ حوائج و امور خویش به : استحمله نفسه ؛ خواست خود که بردارد نیازها و کارهای او را.
استحماشلغتنامه دهخدااستحماش . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برافروختن از خشم . سخت خشمگین شدن . (تاج المصادر بیهقی ). سخت خشمناک شدن . احتماش . از غایت خشم برافروخته شدن . || باریک آواز شدن .
استحماقلغتنامه دهخدااستحماق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) احمق شمردن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ) (زوزنی ). || کار احمقانه کردن . || گول و بی عقل شدن . (منتهی الارب ).
استحماللغتنامه دهخدااستحمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برداشتن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). بار برداشتن خواستن . (زوزنی ). || استحمال بر؛ حَمل ِ حوائج و امور خویش به : استحمله نفسه ؛ خواست خود که بردارد نیازها و کارهای او را.