استدعدیکشنری عربی به فارسیاحضار نمودن (بمحکمه) , با تنظيم کيفر خواست متهمي را بمحاکمه خواندن , احضارکردن , فراخواندن , برگرداندن , بيرون کشيدن , فراخواني , احضار , فراخواستن , احضار قانوني کردن
هشتدهلغتنامه دهخداهشتده . [ هََ دَه ْ ] (عدد، ص ، اِ) توصیفی عددی ، هژده . (ناظم الاطباء) : اندر ملک هشتده سال بماند و او را دو پسر بود. (تاریخ بلعمی ). و چون از ملک او هشتده سال گذشته بود عیسی را به آسمان بردند. (تاریخ بلعمی ).
استدعىدیکشنری عربی به فارسیفرا خواند , احضار كرد , خواست , درخواست كرد , طلبيد , به حضور طلبيد , به حضور فرا خواند
استدعي سفيراًدیکشنری عربی به فارسیسفيرى را فرا خواند , سفيرى را احضار كرد , سفيرى را خواست , سفيرى را به حضور طلبيد (فرا خواند)
استدعاءلغتنامه دهخدااستدعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). خواندن بخود : مثالی به استدعای شاه شار روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341). || درخواست کردن . خواستن . (غیاث ). درخواست . درخواستن .
استدعىدیکشنری عربی به فارسیفرا خواند , احضار كرد , خواست , درخواست كرد , طلبيد , به حضور طلبيد , به حضور فرا خواند
استدعاءدیکشنری عربی به فارسیبياد اوردن , فراخواندن , معزول کردن , فراخوانى , احضار , خواستن , طلبيدن , تقاضا كردن , به حضور طلبيدن (فرا خواندن)
استدعاءلغتنامه دهخدااستدعاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواندن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ). خواندن بخود : مثالی به استدعای شاه شار روان کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 341). || درخواست کردن . خواستن . (غیاث ). درخواست . درخواستن .
استدعىدیکشنری عربی به فارسیفرا خواند , احضار كرد , خواست , درخواست كرد , طلبيد , به حضور طلبيد , به حضور فرا خواند
استدعي سفيراًدیکشنری عربی به فارسیسفيرى را فرا خواند , سفيرى را احضار كرد , سفيرى را خواست , سفيرى را به حضور طلبيد (فرا خواند)
استدعاءدیکشنری عربی به فارسیبياد اوردن , فراخواندن , معزول کردن , فراخوانى , احضار , خواستن , طلبيدن , تقاضا كردن , به حضور طلبيدن (فرا خواندن)