اشتردللغتنامه دهخدااشتردل . [ اُ ت ُ دِ ] (ص مرکب ) کینه دل و کنایه ازمردمی که این صفت داشته باشند. (از برهان ) (آنندراج ). کینه دل . (انجمن آرای ناصری ). کینه دار : بهار آمد و جان حسود اشتردل بسبزه ٔ سرخنجررود بسوی کنام . ظهیر. || ک
اشتردلیلغتنامه دهخدااشتردلی . [ اُ ت ُ دِ ] (حامص مرکب ) شتردلی . کینه وری . کینه توزی . || وحشت داشتن . ترسو بودن .
مسترذللغتنامه دهخدامسترذل . [ م ُ ت َ ذَ ] (ع ص )نعت مفعولی از استرذال . ناکس و ناپسندیده و هیچکاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به استرذال شود.
مسترذللغتنامه دهخدامسترذل . [ م ُ ت َ ذِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرذال .هیچکاره یابنده کسی را. (منتهی الارب ). غیر نیکو یابنده کسی را. (اقرب الموارد). رجوع به استرذال شود.