استظرافلغتنامه دهخدااستظراف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شگفت آمدن . غریب شمردن : فاستظرفت ذلک و عجبت منه . (معجم الادباء یاقوت چ مارگلیوث ج 2 ص 45 س 7).
مستظرفلغتنامه دهخدامستظرف . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استظراف . آنچه آن را ظریف یافته باشند. (اقرب الموارد). ظریف . رجوع به استظراف شود.
مستظرفلغتنامه دهخدامستظرف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استظراف . ظریف یابنده چیزی را. || خواهنده ٔ چیز ظریف . (اقرب الموارد). رجوع به استظراف شود.
مستظرفةلغتنامه دهخدامستظرفة. [ م ُ ت َ رَ ف َ ](ع ص ) تأنیث مستظرف که نعت مفعولی است از استظراف .ظریف . ظریف یافته . رجوع به استظراف و مستظرف شود.- صنایع مستظرفة ؛ صنایع ظریفه .