استقدارلغتنامه دهخدااستقدار. [ اِ ت ِ ](ع مص ) تقدیر کردن . تقدیر خواستن . (زوزنی ). تقدیر کردن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). یقال : استقدر اﷲ خیراً. || توانائی خواستن . (منتهی الارب ).
استقذارلغتنامه دهخدااستقذار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پلید شمردن . (منتهی الارب ).ناخوش داشتن . کراهت داشتن : استقذرت الشی َٔ؛ اذا کرهت له . (منتهی الارب ). || پلید آمدن کسی را.چیزی را پلید آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
مستقدرلغتنامه دهخدامستقدر. [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقدار. تقدیر کردن خواهنده . (از منتهی الارب ). سؤال کننده و طلب کننده از خداوند تقدیرخیر را. (از اقرب الموارد). رجوع به استقدار شود.