استنصاللغتنامه دهخدااستنصال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بیرون آوردن : استنصله ؛ بیرون آورد آن را. || افکندن : استنصل الهیف السفا؛ افکند باد گرم خار بهمی را. || استنصل َ الحر السفا؛ انصوله ساخت گرما خار خشک بهمی را. (منتهی الارب ).
استنسیلفرهنگ فارسی معین(اِ تَ یا تِ) [ انگ . ] (اِ.) نوعی کاغذ که با قلم خاصی بر آن می نگارند و با دستگاه تکثیر از آن نسخه برداری می کنند، کاغذ مومی . (فره ).
مستنصللغتنامه دهخدامستنصل . [ م ُ ت َ ص ِ ] (ع ص ) استخراج کننده . (از اقرب الموارد). بیرون آورنده ٔ چیزی . (از منتهی الارب ). || گرمائی که می افکند خار خشک بهمی را. (از منتهی الارب ). رجوع به استنصال شود.