استوارلغتنامه دهخدااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ . (دهار) (منتهی الارب ). رابطالجاش . متین . (السامی ) (دهار) (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مبرم . متقن . رصیف . رصین .
استیوارلغتنامه دهخدااستیوار. [ اِ تی ] (ع مص ) استئوار. ترسیدن و شتابی کردن در تاریکی . || رمیدن چنانکه شتران و پریشان شدن در زمین نرم . || استیوار قوم ؛ سخت خشمگین شدن آنان . || استیوار بعیر؛ آماده ٔ برجستن شدن شتر.
استوارفرهنگ فارسی عمید۱. محکم؛ پایدار؛ پابرجا؛ سخت: ◻︎ تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱: ۷۰).۲. راست و درست.۳. امین؛ مورد اعتماد.۴. (اسم) (نظامی) درجهداری که دارای درجهای بالاتر از گروهبانیکم و پایینتر از ستوانسوم است.⟨ استوار داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. بر
استوارrobustواژههای مصوب فرهنگستانویژگی سامانهای زیستی که در برابر جهشها و نوسانات محیطی مقاوم است
استوارلغتنامه دهخدااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ . (دهار) (منتهی الارب ). رابطالجاش . متین . (السامی ) (دهار) (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مبرم . متقن . رصیف . رصین .
استوارفرهنگ فارسی عمید۱. محکم؛ پایدار؛ پابرجا؛ سخت: ◻︎ تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱: ۷۰).۲. راست و درست.۳. امین؛ مورد اعتماد.۴. (اسم) (نظامی) درجهداری که دارای درجهای بالاتر از گروهبانیکم و پایینتر از ستوانسوم است.⟨ استوار داشتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]۱. بر
استوارrobustواژههای مصوب فرهنگستانویژگی سامانهای زیستی که در برابر جهشها و نوسانات محیطی مقاوم است
حجت استوارلغتنامه دهخداحجت استوار. [ ح ُج ْ ج َ ت ِ اُ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایت از کتب آسمانی است عموماً و قرآن کریم خصوصاً. (برهان قاطع). قرآن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 272). قرآن مجید. (شرفنامه ٔ منیری ) : رساننده ٔ حجت استوار.
پی استوارلغتنامه دهخداپی استوار. [ پ َ / پ ِ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) که دارای پی و عصب محکم است : معزی ؛ مرد درشت و پی استوار. (منتهی الارب ).
کار نااستوارلغتنامه دهخداکار نااستوار. [ رِ اُ ت ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عریج . (منتهی الارب ). کار نامحکم .
نااستوارلغتنامه دهخدانااستوار. [ اُ ت ُ ] (ص مرکب ) غیرمحکم . (شعوری ). سست . ناپایدار. بی ثبات نامطمئن . ناخاطرجمع. بی اعتبار: هرط فی الکلام ؛ سخن نااستوار و ردی گفت . امر مُعثَلِب ؛ کاری نااستوار. (منتهی الارب ). سخنی نااستوار، بی اعتبار و نادرست . بندی نااستوار. سست .پیمانی نااستوار، ناپایدار
ناواستوارلغتنامه دهخداناواستوار. [ اُ ت ُ ] (اِ مرکب ) استوار نیروی دریائی . (لغات فرهنگستان ). رجوع به ناو به معنی کشتی جنگی شود.