استونلغتنامه دهخدااستون . [ اُ ] (اِ) بالار. ستون . (برهان ). عماد. ساریة. (منتهی الارب ). مخفف آن اُسْتُن . (جهانگیری ). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است : چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست .مولوی .
استونفرهنگ فارسی عمیدمایعی بیرنگ، فرّار، و قابل اشتعال که از تقطیر املاح اسیداستیک بهدست میآید و در تهیۀ رنگ و لاک به کار میرود. بسیاری از مواد را در خود حل میکند و به همین دلیل در پاک کردن لاک ناخن از آن استفاده میشود.
اشتونلغتنامه دهخدااشتون . [ اُ ] (اِخ ) حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان . و در دیوان متنبی ذکر شده است که : و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون ؛ گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان ).
اشتونلغتنامه دهخدااشتون . [ اُ ] (اِخ ) لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است . (از معجم البلدان ). رجوع به اشتوم شود.
اشتونلغتنامه دهخدااشتون . [ اُ ] (اِخ ) نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است . (از قاموس الاعلام ). و رجوع به معجم البلدان و ماده ٔ قبل شود.
استوینلغتنامه دهخدااستوین . [ اِ ت ِ ] (اِخ ) سیمون . ریاضی دان و مهندس هلندی . مولد بروژ. وی برای تحقیقاتی که در باب قوت و عمل آب و کسور اعشاری دارد شهرت یافته است . (1548 - 1620 م .).
اسطونلغتنامه دهخدااسطون . [ اُ ] (معرب ، اِ) بیونانی اسطفین است که زردک باشد. و بهترین آن زرد و شیرین بود. (برهان ). گزر. جزر. رجوع به اسطفین شود.
استوناوندلغتنامه دهخدااستوناوند. [ اُ نا وَ ] (اِخ ) بعضی آنرا استناباذ گویند و شرح آن گذشت . نام قلعه ای مشهوردر دنباوند (دماوند) از اعمال ری و آنرا جَرهُد نیزنامند. استوناوند از قلاع قدیمه و حصن های استوار است . گویند که این دژ در مدت سه هزار سال و اندی آباد بود و در ایام ملوک فرس معقلی بود مصمغ
استونسلغتنامه دهخدااستونس . [ اِ ت ِ وِ ] (اِخ ) ژزف . نقاش بلژیکی ، مولد بروکسل . وی در پرده های خود انواع جانوران را مجسم کرده است . (1819 - 1892 م .). || برادر وی ، آلفرد ، نقاش بلژیکی ، مولد بروکسل (<span class="hl" dir="lt
استونسنلغتنامه دهخدااستونسن . [ اِ ت ِ وِ س ُ ] (اِخ ) رابرت لوئیس . رمان نویس انگلیسی ، مولد ادیمبورگ (1850 - 1894 م .). وی هنرمندی خود را در رمانهای پرحادثه نشان داده است .
استونهلغتنامه دهخدااستونه . [ اُ ن َ ] (اِخ ) لقبی از القاب ایرانی : احمدبن محمد دینوری مکنی به ابوالعباس و ملقب به استونه .
استونیلغتنامه دهخدااستونی . [ اِ ت ُ ] (اِخ ) اِسْتُنی . استونیا. مملکتی در اروپا بساحل بحر بالتیک . از طرف شمال بخلیج فنلاند، از سمت مغرب ببحر بالتیک ، از جانب جنوب با ایالت و خلیج لِتونی و از سوی مشرق بروسیه محدود است . مساحت سطح آن 47550 گز مربع و سکنه ٔ آن
استون آبادلغتنامه دهخدااستون آباد. [ اُ ] (اِخ ) موضعی در انزان هزارجریب . (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 79 و 125 بخش انگلیسی ). و رجوع به استناباد شود.
استوناوندلغتنامه دهخدااستوناوند. [ اُ نا وَ ] (اِخ ) بعضی آنرا استناباذ گویند و شرح آن گذشت . نام قلعه ای مشهوردر دنباوند (دماوند) از اعمال ری و آنرا جَرهُد نیزنامند. استوناوند از قلاع قدیمه و حصن های استوار است . گویند که این دژ در مدت سه هزار سال و اندی آباد بود و در ایام ملوک فرس معقلی بود مصمغ
استونسلغتنامه دهخدااستونس . [ اِ ت ِ وِ ] (اِخ ) ژزف . نقاش بلژیکی ، مولد بروکسل . وی در پرده های خود انواع جانوران را مجسم کرده است . (1819 - 1892 م .). || برادر وی ، آلفرد ، نقاش بلژیکی ، مولد بروکسل (<span class="hl" dir="lt
استونسنلغتنامه دهخدااستونسن . [ اِ ت ِ وِ س ُ ] (اِخ ) رابرت لوئیس . رمان نویس انگلیسی ، مولد ادیمبورگ (1850 - 1894 م .). وی هنرمندی خود را در رمانهای پرحادثه نشان داده است .
استونهلغتنامه دهخدااستونه . [ اُ ن َ ] (اِخ ) لقبی از القاب ایرانی : احمدبن محمد دینوری مکنی به ابوالعباس و ملقب به استونه .