استیجلغتنامه دهخدااستیج . [ اِ ] (ع اِ) استاج . (منتهی الارب ). چوبکی میان کاواک که بر آن پنبه ٔ ریسیده را برای تافتن پیچند و چیزی که رشته را از دوک بر آن پیچند. ماشوره .
استیزلغتنامه دهخدااستیز. [ اِ ] (اِمص ) ستیز. ستیزه . رجوع به ستیزه و استیزه شود : برآغالیدنش استیز کردندبکینه چون پلنگش تیز کردند. ابوشکور.چون امیدت لاست زو پرهیز چیست با انیس طبع خود استیز چیست .مولوی .</
استیجابلغتنامه دهخدااستیجاب . [اِ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (وطواط). مستحق و سزاوار شدن چیزی را. استحقاق .
استیجارلغتنامه دهخدااستیجار. [ اِ ] (ع مص ) استئجار. به مزد گرفتن مزدور را. بمزد فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به مزدوری گرفتن . به مزد خواستن کسی را: استأجرته ؛ به مزد خواستم او را. || اجاره کردن . || اجاره داری . و استجاره به جای استیجار غلط است .
استیجاریلغتنامه دهخدااستیجاری . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به استیجار. - نماز، روزه ، حج ّ استیجاری ؛ نماز یا روزه یا حجی که شخص مکلف به جا نیاورده و پس از مرگ او با پرداخت وجهی شخصی را اجیرکنند تا فرایض مزبوره را از جانب میت بگزارد.
استیجازلغتنامه دهخدااستیجاز. [ اِ ] (ع مص ) استئجاز بر وسادة؛ خم شدن بر آن و تکیه نکردن بدان : استأجز علی الوسادة؛ خم شد بر بالش و تکیه نکرد. (منتهی الارب ). || استوجز الکلام ؛ حذف ما فیه من الفضول . (المنجد).
استیجافلغتنامه دهخدااستیجاف . [ اِ ] (ع مص ) شیفته و آشفته گردانیدن محبّت دل را. بردن محبت دل را. (منتهی الارب ).
استاجلغتنامه دهخدااستاج . [ اِ ] (ع اِ) چوبکی است میان کاواک که بر آن پنبه ٔ ریسیده را برای تافتن پیچند. || یا چیزی که رشته را از دوک بدست بر آن پیچند. (منتهی الارب ). اِستیج .
استیجابلغتنامه دهخدااستیجاب . [اِ ] (ع مص ) سزاوار شدن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (وطواط). مستحق و سزاوار شدن چیزی را. استحقاق .
استیجارلغتنامه دهخدااستیجار. [ اِ ] (ع مص ) استئجار. به مزد گرفتن مزدور را. بمزد فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). به مزدوری گرفتن . به مزد خواستن کسی را: استأجرته ؛ به مزد خواستم او را. || اجاره کردن . || اجاره داری . و استجاره به جای استیجار غلط است .
استیجاریلغتنامه دهخدااستیجاری . [ اِ ] (ص نسبی ) منسوب به استیجار. - نماز، روزه ، حج ّ استیجاری ؛ نماز یا روزه یا حجی که شخص مکلف به جا نیاورده و پس از مرگ او با پرداخت وجهی شخصی را اجیرکنند تا فرایض مزبوره را از جانب میت بگزارد.
استیجازلغتنامه دهخدااستیجاز. [ اِ ] (ع مص ) استئجاز بر وسادة؛ خم شدن بر آن و تکیه نکردن بدان : استأجز علی الوسادة؛ خم شد بر بالش و تکیه نکرد. (منتهی الارب ). || استوجز الکلام ؛ حذف ما فیه من الفضول . (المنجد).
استیجافلغتنامه دهخدااستیجاف . [ اِ ] (ع مص ) شیفته و آشفته گردانیدن محبّت دل را. بردن محبت دل را. (منتهی الارب ).