استیخلغتنامه دهخدااستیخ . [ اِ ] (ص ) ستیخ . هر چیز راست و بلند چون ستون و نیزه . مستوزی : اتطاء؛ استیخ ایستادن . (منتهی الارب ).- استیخ شدن ؛ راست شدن .- استیخ کردن ؛ سیخ کردن . راست و شق کردن ، چنانکه نره را.- است
استاخلغتنامه دهخدااستاخ . [ اُ ] (ص ) گستاخ . (برهان ) (جهانگیری ). بستاخ . (مؤید الفضلاء). اوستاخ . (آنندراج ). بی ادب و لجوج . (برهان ). بی پروا : با کسی علم دین نگفت استاخ زآنکه دل تنگ بود و علم فراخ . سنائی .تیر از گشاد چشم تو
استیخاءلغتنامه دهخدااستیخاء. [ اِ ] (ع مص ) خبر جستن . خبر خواستن . یقال : استوخ لنا بنی فلان ما خبرهم ؛ ای استخبرهم . (منتهی الارب ).
استیخارلغتنامه دهخدااستیخار. [ اِ ] (ع مص ) استئخار. واپس رفتن . واپس شدن . (زوزنی ). سپس ماندن . پس ماندن . تأخر: و لکل امة اجل فاذا جاء اجلهم لایستأخرون ساعة ولایستقدمون . (قرآن 34/7). || درنگ کردن .
استیخارهلغتنامه دهخدااستیخاره . [ اِ رَ ] (معرب ، اِ) (از یونانی استیخارین ) پیراهن و جامه ٔ متعلق به روحانیین و کشیش ها. (دزی ج 1 ص 21).
استیخاملغتنامه دهخدااستیخام . [ اِ ] (ع مص )گران و ناگوارد شدن طعام و جز آن . (منتهی الارب ). || ناگوارنده یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || ناموافق آمدن جای . (تاج المصادربیهقی ). ناموافق آمدن هوای جائی با کسی . (زوزنی ).
قراشهلغتنامه دهخداقراشه . [ ق ُ ش َ ] (اِ) قراش . نوعی از تب که در آن مویها استیخ شده راست گردد. (ناظم الاطباء). رجوع به قراش شود.
منمهللغتنامه دهخدامنمهل . [ م ُ م َ هَِ ل ل ] (ع ص )برافراخته و راست ایستاده و استیخ . (ناظم الاطباء).
اتطاءلغتنامه دهخدااتطاء. [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) آماده گردیدن . || راست و درست شدن . || استیخ ایستادن . || به نهایت درستی رسیدن .
غیچ شدنلغتنامه دهخداغیچ شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) غیچ شدن دست و جز آن ، سیخ شدن آن . ستیخ و استیخ و شخ شدن دست . بیحرکت و خشک ماندن موقت عضوی چون دست یا پای .
استیخاءلغتنامه دهخدااستیخاء. [ اِ ] (ع مص ) خبر جستن . خبر خواستن . یقال : استوخ لنا بنی فلان ما خبرهم ؛ ای استخبرهم . (منتهی الارب ).
استیخارلغتنامه دهخدااستیخار. [ اِ ] (ع مص ) استئخار. واپس رفتن . واپس شدن . (زوزنی ). سپس ماندن . پس ماندن . تأخر: و لکل امة اجل فاذا جاء اجلهم لایستأخرون ساعة ولایستقدمون . (قرآن 34/7). || درنگ کردن .
استیخارهلغتنامه دهخدااستیخاره . [ اِ رَ ] (معرب ، اِ) (از یونانی استیخارین ) پیراهن و جامه ٔ متعلق به روحانیین و کشیش ها. (دزی ج 1 ص 21).
استیخاملغتنامه دهخدااستیخام . [ اِ ] (ع مص )گران و ناگوارد شدن طعام و جز آن . (منتهی الارب ). || ناگوارنده یافتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || ناموافق آمدن جای . (تاج المصادربیهقی ). ناموافق آمدن هوای جائی با کسی . (زوزنی ).