استیسادلغتنامه دهخدااستیساد. [ اِ ] (ع مص ) شیر شدن . (زوزنی ). مانند شیر شدن . شیری نمودن . || دلیر شدن . (تاج المصادر بیهقی ). دلیری کردن بر. جرأت کردن . || بجای رسیدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). دراز شدن و روئیدن و بکمال رسیدن گیاه .
استیصادلغتنامه دهخدااستیصاد. [ اِ ] (ع مص ) حظیره ساختن در کوه . || شوغاه ساختن گوسفند را. (تاج المصادر بیهقی ). شوگاه ساختن گوسفند. (زوزنی ). شبگاه ساختن برای گوسپندان . || آستانه ساختن . (زوزنی ). فناء و عَتَبة و وصید و وصیده و سدّه و درگاه و جناب ساختن .
استشاط غضباًدیکشنری عربی به فارسیخونش به جوش آمد (از خشم) , به خشم آمد , به شدت غضبناك شد , خشمناك گشت
هشتصدلغتنامه دهخداهشتصد. [ هََ ص َ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) توصیفی عددی ، هشت مرتبه صد. (ناظم الاطباء). صد برابر هشت . ثمانمائة. در حساب جمّل نماینده ٔ آن حرف «ض » است . (یادداشت به خط مؤلف ) : بود سالیان هفتصدهشتصدکه تا اوست محبوس در منظری .<p clas
هشتصدگویش اصفهانی تکیه ای: hašsad طاری: hešsây طامه ای: hašsad طرقی: hešsây کشه ای: hešsây نطنزی: hašsad
مستأسدلغتنامه دهخدامستأسد. [ م ُ ت َءْ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیساد. || مانند شیرشونده . || دایرشونده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || نبت مستأسد؛ گیاه روئیده و به کمال رسیده . (منتهی الارب ). رجوع به استئساد و استیساد شود.
دلیر شدنلغتنامه دهخدادلیر شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) دلاور شدن . دلیر گشتن . شجاع شدن . استیساد. اقدام . بأس . بسالة. بطالة. بطولة. تجرؤ. شجاعة. (دهار). نجدة.نهاک . نهاکة. (تاج المصادر بیهقی ) : دو سالار محتشم را با لشکرهای گران بزدند و بسیار نعمت یافتند و دلیر شدند.