اسم منسوبلغتنامه دهخدااسم منسوب . [ اِ م ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسمی است که به آخر آن یاء مشدد ماقبل مکسور اضافه شود و آن علامت نسبت است ، چون بصری و هاشمی . (کشاف اصطلاحات الفنون ج 3 ص 715). و در فارسی یاء خفیفه علامت نس
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .- <span class="h
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج العروس ).
جدیانیلغتنامه دهخداجدیانی . [ ج َدَ ] (ص نسبی ) اسم منسوب به جَدَیا که نام قریه ای است از قرای دمشق . (از معجم البلدان ) (لباب الانساب ).
مطلبیلغتنامه دهخدامطلبی . [ م ُطْ طَ ل ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مطلب بن عبد مناف است و جمعی از اولادان وی بدین اسم منسوب اند. (الانساب سمعانی ) (از لباب الانساب ).
طاحیلغتنامه دهخداطاحی . [ حی ی ] (ص نسبی ) اسم منسوب به بنی طاحیه که از محله های بصره است . (سمعانی ). || منسوب به طاحیةبن سودبن حجر که بطنی است از اَزد. (منتهی الارب ). رجوع به طاحیه شود. || (ع ص ) کرکس که در هوا گرد مردار گردد. ج ، طواحی .
ملکیلغتنامه دهخداملکی . [ م َ ل َ کی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به مَلِک ، و مَلَکیة تأنیث آن . (از اقرب الموارد). هرگاه اسم منسوب الیه ثلاثی و مکسورالعین باشد عین الفعل چنین اسمی در نسبت مفتوح گردد، مانند مَلَکی منسوب به مَلِک . (از مقدمه ٔ المنجد). رجوع به مدخل بعد شود.
اعمشیلغتنامه دهخدااعمشی . [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوحامد احمدبن حمدون بن احمدبن رستم نیشابوری . از روات بود. و بدان جهت بدین نسبت شهرت یافت که احادیث اعمش را حفظ میداشت . وی در ربیعالاول 321 هَ . ق . درگذشت . و این اسم منسوب به اعمش است . (از لباب الانساب ).
اسملغتنامه دهخدااسم . [ اِ / اُ ] (ع اِ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله ٔ اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمع تکسیر که اسم از جهت تضمن اجلال وتشریف مناسبت با معنی سمو دارد و نام نهنده بتعین نام نیک
اسمدیکشنری عربی به فارسینام , اسم , موصوف , قاءم بذات , متکي بخود , مقدار زياد , داراي ماهيت واقعي , حقيقي , شبيه اسم , داراي خواص اسم
اسمفرهنگ فارسی عمیدکلمهای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار میرود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر؛ نام.⟨ اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن؛ صفت اشاره.⟨ اسم اعظم: برترین نام خداوند که تنها بندگان شایستۀ او آن را میدانند. &Delta
اسمnounواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع کلمه دال بر فرد یا شیء یا عمل و وضعیت، با قابلیتهایی مانند جمع بسته شدن و توصیف شدن با صفت و قرار گرفتن در جایگاه فاعل یا مفعول
پیرقاسملغتنامه دهخداپیرقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . واقع در 28هزارگزی باختری صحنه و 5هزارگزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه به سنقر. کوهستانی ، سردسیر، دارای 110</span
چقاقاسملغتنامه دهخداچقاقاسم . [ چ َ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 17 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و یکهزارگزی شمال راه فرعی و یک هزارگزی نیلوفر واقع است . دشت و سردسیر است و 164 تن سکن
داسملغتنامه دهخداداسم . [ س ِ ] (ع ص ) رفیق کار. مهربان . (منتهی الارب ). الرفیق بالعمل ؛ المشفق . (اقرب الموارد).