حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح َ ] (ع مص ) بریدن . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان عادل ). قطع. || گسستن . بگسلیدن .- حسم عرق ؛ بریدن رگ به آهن داغ تا خون بند شود. (منتهی الارب ).- حسم کسی از چیزی ؛ بازداشتن از آن .- <span class="h
حسملغتنامه دهخداحسم . [ ح ُ س َ ] (اِخ ) ابن ربیعةبن حارث بن اسامةبن لوی . از اجداد کابس بن ربیعه است که در زمان معاویه میزیست و شبیه پیغمبر بود. (تاج العروس ).
سمعهفرهنگ فارسی عمید۱. انجام دادن کار نیکو تا شخص نام خود را در افواه بیندازد و به نیکوکاری مشهور شود؛ ریاکاری.۲. (اسم) [مجاز] شهرت؛ نیکنامی؛ آوازۀ نیک.
نامفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه ک، نامخانوادگی، شهرت، نام فامیل، هویت، اسم و شهرت، اسم کامل، نام (اسم) مستعار، نومدوپلوم، کنیه، لقب، عنوان، نامونشان، تعیین هویت واژۀ فنی، ترم، نامعلمی، ترمینولوژی شناسنامه، گذرنامه، معرفینامه اَعلام، اسامی خاص نام تجارتی، مارک، آرم اسامی، اسما، عناوین اسم
هبیرةلغتنامه دهخداهبیرة.[ هَُ ب َ رَ ] (اِخ ) ابن [ عبداﷲبن ] عبد مناف عرین تمیمی یربوعی عرینی . شاعر دوره ٔ جاهلیت و از سواران و رؤسای بنی تمیم بود به وی فارس العرادة گفته میشد و «عرادة» نام اسب او است و نیز به اسم «الکَلحَبَة»شهرت داشت . (کلحبة: بانگ آتش و لهیب آن است ) در اسم پدرش اختلاف ا
مسجد سپهسالارلغتنامه دهخدامسجد سپهسالار. [ م َ ج ِ دِ س ِ پ َ ] (اِخ ) مسجدی بزرگ در تهران . این مسجد که همراه مدرسه ای به همین نام است در تهران در کنار مجلس شورای ملی (میدان بهارستان ) واقع است . بانی آن میرزا حسین خان سپهسالارقزوینی صدراعظم دوره ٔ ناصرالدین شاه قاجار است . این مدرسه و مسجد پس از مدر
اسملغتنامه دهخدااسم . [ اِ / اُ ] (ع اِ) اسم نزد بصریان معتل اللام مشتق از سمو بمعنی علو [ است ] بدلیل امثله ٔ اشتقاق او چون سمی یسمی تسمیة. و سمی در تصغیر و اسماء در جمع تکسیر که اسم از جهت تضمن اجلال وتشریف مناسبت با معنی سمو دارد و نام نهنده بتعین نام نیک
اسمدیکشنری عربی به فارسینام , اسم , موصوف , قاءم بذات , متکي بخود , مقدار زياد , داراي ماهيت واقعي , حقيقي , شبيه اسم , داراي خواص اسم
اسمفرهنگ فارسی عمیدکلمهای که برای نامیدن انسان، حیوان، یا چیزی به کار میرود، مانندِ پدر، اسب، و شمشیر؛ نام.⟨ اسم اشاره: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که برای اشاره به شخصی یا چیزی به کار برود، مانندِ این و آن؛ صفت اشاره.⟨ اسم اعظم: برترین نام خداوند که تنها بندگان شایستۀ او آن را میدانند. &Delta
اسمnounواژههای مصوب فرهنگستانیکی از انواع کلمه دال بر فرد یا شیء یا عمل و وضعیت، با قابلیتهایی مانند جمع بسته شدن و توصیف شدن با صفت و قرار گرفتن در جایگاه فاعل یا مفعول
پیرقاسملغتنامه دهخداپیرقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاه . واقع در 28هزارگزی باختری صحنه و 5هزارگزی باختر شوسه ٔ کرمانشاه به سنقر. کوهستانی ، سردسیر، دارای 110</span
چقاقاسملغتنامه دهخداچقاقاسم . [ چ َ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خالصه ٔ بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 17 هزارگزی شمال باختری کرمانشاه و یکهزارگزی شمال راه فرعی و یک هزارگزی نیلوفر واقع است . دشت و سردسیر است و 164 تن سکن
داسملغتنامه دهخداداسم . [ س ِ ] (ع ص ) رفیق کار. مهربان . (منتهی الارب ). الرفیق بالعمل ؛ المشفق . (اقرب الموارد).