خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
اسن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
اسن
/'asan/
معنی
۱. واژگونه.
۲. جامۀ باژگونه؛ جامۀ وارو.
۳. خربزۀ نارس.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
اسن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹اشن› [قدیمی] 'asan ۱. واژگونه.۲. جامۀ باژگونه؛ جامۀ وارو.۳. خربزۀ نارس.
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اَ ] (ع مص ) تی پا زدن . اردنگ زدن . کسعْ. زهکونی زدن . زفکنه زدن . شلخته زدن . سرچنگ زدن .
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اَ س َ ] (ع مص ) در چاه درآمدن و از بوی بد آن بیهوش شدن . (منتهی الارب ). بیهوش شدن از دم ِ چاه . (زوزنی ). || متغیر شدن آب . بر گردیدن آب از مزه و رنگ : اسن الماء اسوناً و اسناً. (منتهی الارب ).
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اَ س َن ن ] (ع ن تف ) صیغه ٔ تفضیلی از سن ّ. بزادبرآمده تر. سالمندتر. سالدارتر. سالخورده تر. بسال تر. مسن تر. کلانسال تر. بزرگتر. مهتر: و دعاءالأسن ارجی للاجابة. (معالم القربة).
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اَ س ِ ](ع ص ) آسن . مزه و رنگ بگردانیده . طعم و لون بگشته . آب ِ بگردیده . بگشته . آب ِ طعم بگشته . (مهذب الاسماء).
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اَ س ُن ن ] (ع اِ) ج ِ سِن ّ. دندانها .
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اِ س ِ ] (اِخ ) شهری به پروس رِنان در ساحل رود روهر، دارای 666740 سکنه ، مرکز عظیم ذغال سنگ و استخراج فلزات و کارخانه های اسلحه سازی کروپ بسال 1810 م . در آنجا دایر شد. محصولات شیمیایی آن مشهور است .
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اِ س ُ ] (اِخ ) رودخانه ای است بفرانسه ، که در موضع کُربی به رود سِن میریزد (از ساحل یسار)، و طول آن 90 هزار گز است .
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اُ س َ ] (اِخ ) کرسی کانتن پیرنه ٔ علیا، از ناحیت تارب ، دارای 1683 تن سکنه ، و راه آهن از آن میگذرد.
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اُ س ُ ] (اِخ ) وادیی است بیمن . و گویند وادیی است در بلاد بنی العجلان . ابن مقبل راست :زارتک دَهماء وَهْناً بعدما هجعت عنها العیون ُ باعلی القاع من اُسُن .نصر گوید: اسن وادیی است بیمن و گفته اند از زمین بنی عامر است متصل بیمن . و هم ابن مقبل...
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن . [ اُ س ُ ] (ع اِ) خو. خلق . عادت .ج ، آسان . || تاه نوار. || رسن . || بقیه ٔ پیه در ستور. (منتهی الارب ). پاره ٔ پیه . || گوشت دیرینه . (مهذب الاسماء).
-
اسن
لغتنامه دهخدا
اسن .[ اَ س َ ] (ص ، اِ) واژونه . || جامه ٔ واژونه پوشیده . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). اشن . (برهان ). جامه ای باشد که بازگونه پوشیده باشند. (جهانگیری ). || کالک . خربزه ٔ نارسیده . (برهان ). خربزه ٔ نورسیده (جهانگیری ). رجوع به اشن شود...
-
اسن
لهجه و گویش مازنی
essan ایستادن
-
واژههای مشابه
-
آسن
فرهنگ واژههای سره
بدبو، گندیده