اسپندانلغتنامه دهخدااسپندان . [ اِ پ َ ] (اِ) تخمی است بسیار ریزه ، و آنرا خردل گویند. (برهان ). ثفاء. آهوری . || اثباطون . (فهرست مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن در ذیل کلمه ٔ اسپندان ). اسفندان . رجوع به اثباطون شود.
اسپندانلغتنامه دهخدااسپندان . [ اِ پ َ ] (اِخ ) نام قصبه ای بشمال شرقی فراه و شمال دلارام به افغانستان .
اشنیدنلغتنامه دهخدااشنیدن . [ اِ دَ ] (ص ) شنیدن : بر مستراح کوپله سازیده ست بر مستراح کوپله که اشنیده ست ؟ منجیک .و رجوع به شعوری ج 1 ص 141 شود.
اسنودنلغتنامه دهخدااسنودن . [ اِ دُ ] (اِخ ) کوهی است در خطه ٔ گال از انگلستان در 1185 گز ارتفاع و منظره ٔ دلکش و زیبایی دارد.
اشنودنلغتنامه دهخدااشنودن . [ اِ دَ / اُ دَ ] (مص ) شنودن . شنیدن . (از برهان ) (رشیدی ) (آنندراج ) (هفت قلزم ) (شعوری ) (فرهنگ نظام ). گوش کردن . پذیرفتن . فرمان بردن . اطاعت کردن : گفتار تو بار است و کار برگست که اشنود چنین بار
سپندیسلغتنامه دهخداسپندیس . [ س ِ پ َ ] (اِ) سپندان که خردل فارسی و تخم تره تیزک باشد. (برهان ) (آنندراج ). رجوع به سپندان و اسپندان شود.
افرافرهنگ نامها(تلفظ: afrā) (در گیاهی) درختی از تیرهی افراها ، اسپندان ، اسفندان ، بوسیاه؛ کلمه تحسین به معنی آفرین، مرحبا .
اسفندانلغتنامه دهخدااسفندان . [ اِ ف َ ] (اِ) شجرالاسفندان تخم آن حُرف است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اسپندان . رجوع به حُرف و حب الرشاد و اسفندان گرد شود.
شباهلغتنامه دهخداشباه . [ ش َ ] (ع اِ) دانه ای است مانند تخم اسپندان . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج ). دانه ای است مانند حب رشاد. (اقرب الموارد).
ماراسپندانلغتنامه دهخداماراسپندان . [ اِ پ َ ] (اِ مرکب ) بمعنی ماراسپند است که روز بیست و نهم باشد از هر ماه شمسی . (برهان ). ماراسپندان . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
ماراسپندانلغتنامه دهخداماراسپندان . [ اِ پ َ ] (اِخ ) نام ملکی که موکل آب است وامور و مصالح این روز به او تعلق دارد. (برهان ). ماراسپندان . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماراسپند شود.
آذربدماراسپندانلغتنامه دهخداآذربدماراسپندان . [ ذَ ب َ اِ پ َ ] (اِخ ) رجوع به آتُربات مانسارسپندان شود.