حشوکلغتنامه دهخداحشوک . [ ح ُ ] (ع مص ) گرد آوردن مایه (شتر ماده ) شیر خود رادر پستان . || گرد آمدن شیر در پستان . || گرد آمدن مردم . (تاج المصادر بیهقی ). گرد آمدن مردمان . (محمودبن عمر ربنجنی ). || بسیار شدن خرمابن . (تاج المصادر بیهقی ) (مهذب الاسماء). || ضعیف شدن باد. (تاج المصادر بیهقی )
آشوغلغتنامه دهخداآشوغ . (ص ) مجهول . غیرمعروف . ناشناس . نامعروف . (تحفةالاحباب اوبهی ). گمنام : چه کنم از جفای دهر که من هستم آشوغ در میان شما.طرطری .
اسپوکلالغتنامه دهخدااسپوکلا. [ اِ ک َ ] (اِخ ) یک از نواحی گیل خوران فرح آباد. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی ). || یکی از نواحی لالاباد. (رابینوص 118 بخش انگلیسی ) و رجوع به همان کتاب ص <span class="hl"
تکلمدیکشنری عربی به فارسیدراييدن , سخن گفتن , حرف زدن , صحبت کردن , تکلم کردن , گفتگو کردن , سخنراني کردن , پره چرخ , ميله چرخ , اسپوک , ميله دار کردن , محکم کردن
چرخفرهنگ فارسی طیفیمقوله: شکل قره، غلتک، تیوب، تایر، لاستیک بلبرینگ، ساچمه پره، اسپوک فلک، افلاک، گنبد گردون، [گنبد 253] گوی، چرخ ریسندگی، دوک، دایره، دیسک، لوح فشرده چرخ فلک چرخ نخریسی، چرخ عصاری، چرخ کوزهگری، چرخگوشت، چرخخیاطی ◄ ماشین دوچرخه
اسپوکلالغتنامه دهخدااسپوکلا. [ اِ ک َ ] (اِخ ) یک از نواحی گیل خوران فرح آباد. (سفرنامه ٔ مازندران و استراباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی ). || یکی از نواحی لالاباد. (رابینوص 118 بخش انگلیسی ) و رجوع به همان کتاب ص <span class="hl"