اسپرهملغتنامه دهخدااسپرهم . [ اِ پ َ هََ ] (اِ) اسپرغم .(جهانگیری ). سپرغم . مطلق گلها و ریاحین . (برهان ): بساک ؛ تاجی باشد که از اسپرهم بندند. (فرهنگ اسدی ).
يَحْشُرُهُمْفرهنگ واژگان قرآنمحشورشان مي کند(کلمه حشر به معناي بيرون کردن و کوچ دادن قومي از قرارگاهشان به زور و جبر است)