پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
حصاریلغتنامه دهخداحصاری . [ ح ِ ] (اِ) لحنی از الحان موسیقی : در آن پرده که خوانندش حصاری چنین بکری برآورد از عماری . نظامی .رجوع به حصار و حصارک بدل شود.
حصاریلغتنامه دهخداحصاری . [ ح ِ ] (ص نسبی ) محصور. محاصره شده . بحصارپناهیده . متحصن . حصارگرفته : حصاری شدند آن سپه در یمن خروش آمد از کودک و مرد و زن . فردوسی .که خاقان چین زینهاری شده ست ز بهرام جنگی حصاری شده ست . <p cla
اشرانلغتنامه دهخدااشران . [ اَ ](ع ص ) اَشِر. اَشُر. متکبر. مغرور. شادی کننده . ج ، اَشاری ̍، اُشاری ̍. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
ماشاریلغتنامه دهخداماشاری . (اِخ ) دهی از دهستان سیاهو است که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
ماشاریلغتنامه دهخداماشاری . (اِخ ) قریه ای است در هفت فرسنگ و نیمی میانه ٔ جنوب و مشرق فارغان . (فارسنامه ناصری ).
قشاشاریلغتنامه دهخداقشاشاری . [ ق ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به قشاشار. (اقرب الموارد). رجوع به قشاشار شود: ملح قشاشاری ؛ نمک منسوب به قشاشار. (اقرب الموارد). رجوع به قشاساری شود.