اشباعلغتنامه دهخدااشباع . [ اِ ] (ع مص ) سیر گردانیدن . (منتهی الارب ). سیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤیدالفضلا): اشبعته من الجوع . || سیراب گردانیدن . || رنگ سیر خورانیدن جامه را. (منتهی الارب ). || و فی الدعاء: لااشبع اﷲ بطنک ؛ ای ویل لک . (منتهی الارب ). || گشاده کردن . گشاده گردانیدن
اشباحلغتنامه دهخدااشباح . [ اَ ] (ع اِ)ج ِ شبح . کالبدها. (از منتهی الارب ) (دَهار). شخص ها یعنی بدنها و جسمها. (غیاث ). || سایه ها. || سیاهی ها که از دور دیده میشود. || سیاهی و هیأتی که از دور بنظر آید : نقد عشق از سرای ارواح است نه ز اشخاص و شکل و اشباح است .
اشباهلغتنامه دهخدااشباه . [ اَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ شَبَه . (منتهی الارب ). مانندها. || ج ِ شِبْه . (منتهی الارب ). امثال . (غیاث ). مانندان . نظایر. (غیاث ):نیست ای شاه ترا هیچ شبیه ازاشباه نیست ای میر ترا هیچ قرین از اقران . فرخی .بخاصه آنکه به اصل و هنر چو
اشباهلغتنامه دهخدااشباه . [ اِ ] (ع مص ) مانند شدن به ... (ازمنتهی الارب ). با چیزی مانند شدن . ماننده شدن . (زوزنی ). با چیزی مانیدن . (تاج المصادر بیهقی ): اشبهه ؛ مانند او شد. (منتهی الارب ). || عاجز و ضعیف گشتن : اشبه امه ؛ عاجز و ضعیف گردید. (منتهی الارب ).
اصباحلغتنامه دهخدااصباح . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صبح ، بمعنی بامداد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بامدادها. (غیاث اللغات ) (تاج العروس ). قال اﷲ عزوجل : فالق الاصباح ؛ فراء گوید اگر اصباح و امساء (بفتح ) بخوانیم جمع مساء و صبح است مانند ابکار و ابکار (بفتح و کسر)، شاعر گوید :
اشباعلغتنامه دهخدااشباع . [ اِ ] (ع مص ) سیر گردانیدن . (منتهی الارب ). سیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤیدالفضلا): اشبعته من الجوع . || سیراب گردانیدن . || رنگ سیر خورانیدن جامه را. (منتهی الارب ). || و فی الدعاء: لااشبع اﷲ بطنک ؛ ای ویل لک . (منتهی الارب ). || گشاده کردن . گشاده گردانیدن
اشباعفرهنگ فارسی عمید۱. سیری.۲. بسیار و وافر کردن.۳. پر کردن.۴. (شیمی) جذب کامل یک محلول در حلاّل بهطوریکه بیش از آن حل نشود.۵. (پزشکی) نهایت تحمل بدن برای جذب داروهای طبی.۶. (ادبی) در دستور زبان عربی، سیر خواندن فتحه، کسره، یا ضمه بهطوری که حرف مناسب آن بهوجود آید، یعنی از فتحه «الف» و
حرف اشباعلغتنامه دهخداحرف اشباع . [ ح َ ف ِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شمس قیس گوید: الفی است که شعراء متقدم از الف اطلاق اشعار عرب گرفته اند، که عرب در قافیه ٔ جمال و کمال مثلاً چون وزن اقتضاء حرفی دیگر کند اگر لام در محل نصب باشد الفی بدان الحاق کنند گویند جمالا و کمالا، و اگر درمحل رفع باشد
اشباعلغتنامه دهخدااشباع . [ اِ ] (ع مص ) سیر گردانیدن . (منتهی الارب ). سیر کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مؤیدالفضلا): اشبعته من الجوع . || سیراب گردانیدن . || رنگ سیر خورانیدن جامه را. (منتهی الارب ). || و فی الدعاء: لااشبع اﷲ بطنک ؛ ای ویل لک . (منتهی الارب ). || گشاده کردن . گشاده گردانیدن
اشباعفرهنگ فارسی عمید۱. سیری.۲. بسیار و وافر کردن.۳. پر کردن.۴. (شیمی) جذب کامل یک محلول در حلاّل بهطوریکه بیش از آن حل نشود.۵. (پزشکی) نهایت تحمل بدن برای جذب داروهای طبی.۶. (ادبی) در دستور زبان عربی، سیر خواندن فتحه، کسره، یا ضمه بهطوری که حرف مناسب آن بهوجود آید، یعنی از فتحه «الف» و
درجۀ اشباعdegree of saturation, volume to capacity ratioواژههای مصوب فرهنگستاننسبت جریان ورودی به ظرفیت در یک چرخۀ جریان